رمان ماهپاره پارت یک

رمان ماهپاره

# پارت یک

چارقد گل دارش را روی سرش انداخت

_ چخبره در رو از جا کندی ! اومدم

همین که در را باز کرد گویی بند دلش پاره شد.

_ سلام علیکم همشیره.

آب دهنش را به سختی قورت داد و چادر را سخت در انگشت نحیفش مچاله کرد

_ اوا خدا مرگم بده، شمایید ناصر خان شرمنده ک…

_ دشمنتون ، آقا فتح الله گفته بودن که بیام اون قماش ها و ابریشم های ته انبار رو…

طره ای از مو های فر شده اش را که از زیر چادر بیرون زده بود را کنار زد و از در فاصله گرفت.

_ بله بفرمایید داخل.

ناصر یاالله گویان به همراه چند جوانی که گویی کارگر بودند وارد حیاط شد

دخترک کنار ایوان ایستاده بود و سعی می‌کرد همه‌ی حواس و نگاهش را از مردی که هوش از سرش برده بود بدزدد.

ناصرخان دستی به طاقه های لول شده کنار در کشید و نگاهی گذرا به صورت گل انداخته اختر کرد و زیر لب تشکری کرد.

چیزی از درون بر اختر نهیب می‌زد، آخر سر طاقتش طاق شد و قبل از آن که فرصت تمام شود لب به سخن گشود.

_ شنیدم قصد رجوع کردین حضرت آقا.چه حیف، رخداد تلخی پیش اومد فرصت رو ازمون گرفت نتونستیم میزبان قدم مبارکتون بشیم

ناصر خان لاقیدانه زمزمه کرد

_ وقت زیاده دختر حاجی.

_ فرمودین وقت؟ وقت که یک پا گریزه. تنها چیزی که نیست وقته. حالا که شما برید تا دوباره گردید لابد چند سالی میشه.

_ این جا کسی چشم انتظار من نیست که بخوام دل ناگرون دیر کردنم باشم. یه ننه آقای پیره که هزاری و چند ماه میان دیدنم.

اختر لرزون لبش رو زیر دندون چید

_ فقط ابوی و خانم والده چشم انتظارن؟

ناصر تسبیح فیروزه اش را در جیب گذاشت.

_ فردا دم غروب دیگ نذری وسط صحن خونه آقام بجوشه اگه دلتون کشید شما هم همراه همشیرم تشریف بیاریید.

تای ابرو هشتی شکلش را کمی بالا داد گویی در دلش شوق موج می‌زد

_ زحمته ناصر خرید بک لینک خان.

_ نفرمایید رحمتید. با اجازه.

_ فی امان الله.

با رفتن ناصر ، چادر از سرش کند و از ته دل شروع به خندیدن کرد.

بیگم خاتون با گیس خیس از گرمابه بیرون اومد.

_ با کی نطق می‌کردی ؟ جنی شدی دختر؟ کسی تو حیاط نیست که.

اختر به طرف بیگم خاتون قدم کج کرد.

_ جنی چیه بیگم جون. آقا ناصر بود، اومدن وعده گرفتن برای فردا دیگ نذری، منم دعوت گرفتن

بیگم خاتون ابروانش را درهم کشید

_ آق داداشم اومده بود؟ چرا نگهش نداشتی پس.

بگو چرا نیشت تا بنا گوشت بازه، حیا رو سر کشیدی و آبرو رو ..

اختر گونه زن برادرش را بوسید

_ تو رو خدا کامم رو تلخ نکن بیگم جون.

بیگم خاتون نفسش را فوت کرد.

_ برو ورپریده که اگه این زبون نداشتی چی‌کار می‌کردی تو. اجالتا یه سری به مطبخ بزن تا خدمت اون کامت هم برسم.

اختر بلند خندید و به طرف مطبخ قدم کج کرد.

……………

گرگ و میش بود و صدای نم نم باران در حوض حیاط نجوای زیبایی را به وجود آورده بود.

بیگم خاتون فوری چارچوق کنان بی سرو صدا از عمارت بیرون زد.

تنها در درشکه برادرش نشست.

ناصر از اختر سر سراغی نگرفت ؛ اما مداوم چشمش به در، به انتظار اختر بود ولی اختری در کار نبود

بیگم خاتون فروکش شدن ذوق برادرش را که دید لحظه ای از بدجنسی که کرده بود دلش ریش شد.

چه کسی فکرش را می‌کرد که اخوی عزیز تر از جانش که تا به این سن عزب مانده و روی خوش به هیچ زنی نشان نداده این چنین دلش سریده! آن هم برای کی؟؟

دختر یکی یک دانه و عزیز دردانه خاندان مشیری.

از طرفی هم دلش راضی بود هم ناراضی

خوب می‌دانست اگر فتح االله خان بفهمد که برادر زنش خاطر خواه خواهرش شده ممکن است روی خوشی نشان ندهد.

لاجرم خاطر اخوی اش هم آن قدر برایش عزیز بود که پی همه جیز را به تنش بمالد و برایش پا پیش بگذارد.

دلش را به دریا زد

_ خان داداش کجا می‌ریم پس؟ راه خونه رو پیش گرفتی!!
نکنه یادت رفته اختر خانم رو هم وعده گرفتی. راه رو کج کن که اختر منتظره ، قراره بیاد دیگ نذری هم بزنه به خیالش بختش باز شه.

ناصر بدون اینکه کنایه خواهرش را به روی خودش بیاورد بی حرف و حدیث به طرف منزل مشیری ها راند.

بیگم خاتون از درشکه پیاده شد و به سرعت وارد حیاط شد و صدایش را بلند کرد

_ اختر، اختر خانم کجایی دختر؟

اختر باتعجب سرش را از پنجره اتاق بیرون کرد.

بیگم دستی به چارقدش کشید.

_ عه وا اختر جون شما که هنوز رختت رو تن نکردی؟ مگه قرار نشد امروز باهام بیای منزل آقا جانم نذری پزون؟ آق داداشم از کی بیرون معطل ما شده.

عمه ملوک که تا آن لحظه شاهد معرکه گیری بیگم بود نگاهی به قیافه اختر انداخت

در همان لحظه اول برق شادی و شعف را در چشم های برادر زاده اش دید که سعی در پنهان کردنش داشت.

عمه مللوک: از تو بعیده بیگم خاتون، آقا ناصر رو نگه داشتی بیرون؟ چرا تعارفشون نکردی بیان داخل، بجنب عروس تا اختر تیار میشه شما یک تعارفشون کن تشریف بیارن بالا.

بیگم : آخه عمه خانم…

عمه ملوک: بجنب عروس چرا وایسادی!

بیگم به ناچار به طرف در راه کج کرد.

(سلام اگر بازخوردها نسبت به پارت اول خوب باشه پارت گذاری رو ادامه میدم ممنون نظر بدید)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا : 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

وب سایت مطعلق به مجموعه بهترین بک لینک