اخم های درهمم رو جمع کردم و رو به خاله فرشته گفتم:
– ببخشید ، جعبه کمک اولیهتون کجاست؟
– توی کابیت های بالا ، آخری از سمت چپ .
– ممنون .
– خواهش میکنم . اگر وضعیتش خوب نیست ، بریم بیمارستان؟
– نه ، زخم طوری نیست . نمک دردش رو پویاجان داره تامین میکنه.
همون لحظه صدای خندهاش قطع شد . منم چشم ازش برداشتم و جعبه رو از کابینت در اوردم .
اروم پنبه رو به بتادین آغشته کردم و پشت دستم زدم که دردش ، دندونام رو به هم چفت کرد . شاید اگر خونه خودمون بودیم ، از درد همسایه هارو بیدار میکردم . نفس های تندی سر دادم و بی توجهی ها ، یه درد به دردم اضافه میکردن .
اما سعی کردم اهمیت ندم و مشغول باشم . بعد از پماد سوختگی ، گاز استریل رو دور دستم پیچ دادم که کمی آروم گرفت . اگر منِ قبلی وجود داشت ، مطمئنن از اینکه صدایی در نیاوردم ، تعجب میکرد. اما هر چی که بزرگتر میشی ، دلت میخواد قوی باشی تا ضعیف . مخصوصا وقتی که توی جمعیتی باشی که هرزگاهی توجه بهت دارن.
برای امضای کار چسب روی گاز استریل زدم و به سمت مامان رفتم . همینطور که ظرف سالاد رو روی میز میزارم، پویا اروم سمت پردهی گوشم زمزمه میکنه .
– من حواسم بهت هست خانم خانما!
– نمیخواد باشه ، برو اون طرف خورشت رو بیار .
– بازم قهر؟
– پویا استراحت نکردم ، الانم که دستم سوخت .
خواهشا میشه این بازی روانی رو ادامه ندی؟
– تو هم میشه دو دقیقه گنگ نباشی؟
نفس کلافه ای میکشه و سمت بالکن میره . چیکار باید میکردم؟ میرفتم منت کشی؟ به خاطر کاری که انجام ندادم و فقط اون نمک روی زخمم شده؟
من از شوخی هاش ناراحت نبودم ، موقعیت هارو زیاد جدی نمیگرفت . لحظه ای که سوختم ، اون اخرای آرامشم
امروزم به هم ریخته شد .
نوشابه رو که روی میز جا دادم ، صندلی رو عقب کشیدم و نشستم. هنوز توی بالکن مشغول صحبت بود و راه میرفت.
– هر چقدر میل دارید ، بریزید . تعارف اصلا نبینم.
– یه خسته نباشید گرم خدمت خانمای عزیز میگم . از جمله عروس عزیزم ، که دستشو برای من و پدرش فدا کرد.
تک خنده ای کردم که بابا کنارم نشست .
– بهتری؟ اگر درد داری بیمارستان بریم؟
– نیاز ندارم . خوبم .
– امروز کار و بار چطور بود؟ خوب بود؟
– مثل همیشه ، خوب بود .
– میگم دلاوا ، یکی از مشتریام آزمایشگاه داره .
از تو براش گفتم ، گفتش اگر میخواد اونجا بری. نظرت؟
– نمیتونم که از تکنسین اینجا ، برم جای دیگه … .
– حقوقش خیلی خوبه ، دوست دارم دستت به دهنت برسه و مستقل باشی .
– مستقل نیستم؟
– چرا هستی ، اما کلا فضاش خیلی بهتره از اینجا هست .
آدم های درست کار و حرفه ای هم هستن .
– خصوصی همینه دیگه.
– بهش فکر کن ، خدا رو چه دیدی اونجا بهتر بود .
– چشم .
– خب عروس خانم ، دوست داری چه روزی عقد کنی؟
چون گفتیم این هفته ، روزهای سه شنبه ،چهارشنبه و یک شنبه اش وقت داره .
– من زیاد برام فرقی نداره ، هر روزی دوست دارید بزارید.
– پویا؟
– الان میام. خرید بک لینک edu
برعکس چند دقیقه پیش ، شاد و خرم روی صندلی نشست.
– پویا برای عقد چه روزی مد نظر داری؟
– برای من فرقی نمیکنه . اما بهتر اینه که آخر هفته بندازیم.
– چرا؟
بازخورد و نظر زیاد باشه ، شب هم یه پارت میزارم🤍
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.