معرفی کتاب مکالمات حیاتی،به همراه خلاصه ی مجزای هر فصل

Published by:

معرفی کتاب مکالمات حیاتی

نویسندگان : کری پترسون، جوزف گرنی، ران مک میلان، آل سوئیتسلر

مکالمات حیاتی: ابزارهایی برای صحبت در زمانی که میزان ریسک بالاست، نحوه رسیدگی به اختلافات و ارتباطات پرمخاطره را مورد بحث قرار می دهد.

این کتاب بر این فرض نوشته شده است که وقتی در هر موقعیتی گیر افتاده اید ، چه در خانه و چه در محل کار ، گفتگوی مهمی وجود دارد که شما را از دستیابی به نتایج دلخواه باز می دارد.اگر بتوانید یاد بگیرید که در این لحظات مهم به طور موثر و مفید صحبت کنید، آنگاه می توانید نتایجی را که دنبال آن هستید به دست آورید.

نویسندگان این کتاب ، با اشاره به افرادی که توسط همتایان و مدیران خود در کار و روابط خود تأثیرگذار هستند، از این ایده پیروی می کنند. آنها در طول 25 سال ارتباطات موفق را مورد مطالعه قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که چیزی که آنها را از بقیه افراد متمایز می کند توانایی آنها در برخورد با مکالمات مهم است.

آنها دارای یک مجموعه مهارت هستند که یادگیری آن آسان است و به فرد امکان می دهد با هر موقعیتی تقریباً با هرکسی روبرو شود ، فارغ از قدرت، موقعیت یا اختیار.

 

خلاصه فصل اول کتاب مکالمات حیاتی

فصل اول: گفتگوی حیاتی چیست؟

یک مکالمه حیاتی بحثی است بین دو یا چند نفر که میزان خطر در آن زیاد است، نظرات متفاوت است و احساسات قوی.وقتی با مکالمه‌های مهمی روبرو می‌شویم، می‌توانیم یکی از سه کار زیر را انجام دهیم:

می‌توانیم از آن‌ها دوری کنیم، می‌توانیم با آن‌ها روبرو شویم و بد رفتار کنیم، یا می‌توانیم با آن‌ها روبه‌رو شویم و به خوبی با آنها رفتار کنیم.

از قضا، هرچه گفتگو مهم تر باشد، کمتر احتمال دارد که به خوبی آن را مدیریت کنیم. ما اغلب چیزها را با سکوت نگه می داریم تا زمانی که دیگر نتوانیم آن را تحمل کنیم  و سپس مانند یک بمب کلمات را رها می کنیم. به طور خلاصه، ما بین سکوت و خشونت حرکت می کنیم و در اکثر اوقات از عهده مکالمه بر نمی آییم و یا به خوبی آن را مدیریت نمی کنیم.

ما ممکن است از نظر فیزیکی خشن نباشیم، اما به عقاید و احساسات دیگران حمله می کنیم. وقتی در یک مکالمه مهم شکست می خوریم، هر جنبه ای از زندگی ما می تواند تحت تأثیر قرار گیرد ، از جمله مشاغل، جوامع، روابط و سلامت شخصی ما.

خلاصه فصل دوم کتاب مکالمات حیاتی: تسلط بر مکالمات حیاتی و قدرت گفتگو

دیالوگ جریان آزاد معنا بین دو یا چند نفر است. در مرکز دیالوگ، مجموعه ای از معنای مشترک قرار دارد. این شامل ایده ها، نظریه ها، احساسات، افکار و نظراتی است که آشکارا به اشتراک گذاشته می شوند.

هرچه اطلاعات بیشتری داشته باشیم، آمادگی بیشتری برای تصمیم گیری و کسب نتیجه داریم.هر چیزی کمتر از صراحت کامل، نقاط مشترک را کاهش می دهد، انگیزه را کاهش می دهد و تصمیمات را بیهوده می کند.

صرف زمان برای پر کردن نکات مشترک ، منجر به نتایج سریع‌تر و مؤثرتر می‌شود که ناگزیر از راهبردهای سکوت و خشونت پیروی می‌کند. گفت و گو زمان می برد. جایگزین بیشتر طول می کشد.

خلاصه فصل سوم کتاب مکالمات حیاتی

برای رهایی از سکوت و خشونت باید رفتار خود را تغییر دهیم. این ابتدا نیازمند تغییر در قلب است. اولین تغییر در قلب ما از درک این موضوع ناشی می شود که ابتدا باید روی خودمان کار کنیم.

ما باید نقش شخصی خود را در هر مشکلی که با آن مواجه می شویم بررسی کنیم. تغییر بعدی قلب ما با تغییر در انگیزه همراه است. وقتی متوجه می‌شویم که هدف اصلی خود را فراموش کرده‌ایم و به جای دستیابی به هدف اصلی ، تلاش می‌کنیم تا خوب به نظر برسیم، برنده شویم یا به اهداف ناسالم دیگری دست یابیم، باید از خود بپرسیم: «من واقعاً چه می‌خواهم؟» همچنین، در حالی که این درست است که گاهی اوقات تنها با دو گزینه بد در یک دوراهی واقعی گیر می‌افتیم، اغلب اوقات جایگزین‌های سالمی داریم.

خلاصه فصل چهارم: نگاه کردن را بیاموزید: چگونه متوجه شوید که ایمنی در معرض خطر است

هنگامی که یک مکالمه حیاتی می شود، علائم هشدار دهنده اولیه را از دست می دهیم یا اشتباه تفسیر می کنیم. هر چه زودتر متوجه شویم که در دیالوگ نیستیم، سریعتر می توانیم به گفتگو برگردیم و هزینه کمتری نیز برایمان دارد.

همانطور که از محتوای یک مکالمه خارج می شوید و یاد می گیرید که به دنبال شرایط گفتگو باشید، به علائم هشدار اولیه توجه کنید. بیاموزید زمانی که یک مکالمه حیاتی می شود، نشانه های سکوت و خشونت، و به دنبال سبک خود در شرایط استرس باشید.

بخش بزرگی از این کار، تماشای اعمال و احساسات خود و همچنین اعمال و احساسات شخص مقابل است. توجه به محتوای بحث و نحوه رفتار و احساس افراد کار آسانی نیست. اما این یک بخش اساسی از گفتگو است.

خلاصه فصل پنجم کتاب مکالمات: ایمن سازی مکامله

چگونه صحبت کردن در مورد هر چیزی را ایمن کنیم
هنگامی که در مکالمات حیاتی همه چیز اشتباه می شود، تصور می کنیم که محتوای پیام ما مشکل است، بنابراین شروع به کم کردن آن می کنیم یا به طور کلی از آن اجتناب می کنیم. اما، تا زمانی که نیت شما خالص باشد و یاد بگیرید که چگونه آن را برای دیگران ایمن کنید، می توانید تقریباً با هر کسی در مورد هر چیزی صحبت کنید.

کلید این است که دیگران احساس امنیت کنند. برای انجام این کار، دو چیز وجود دارد که فرد باید بداند. اول، آنها باید بدانند که شما به بهترین منافع و اهداف آنها اهمیت می دهید. به این می گویند هدف متقابل. دوم، آنها باید بدانند که شما به آنها اهمیت می دهید. به این می گویند احترام متقابل.

وقتی مردم هر دوی این چیزها را باور کنند، آرام می شوند و می توانند آنچه را که می گویید جذب کنند.در زمانی که آن ها به هر دلیلی حرف های شما را باور نکنند (و این می تواند فورا اتفاق بیفتد – حتی با کسانی که با آنها روابط طولانی و عاشقانه داریم)، ​​امنیت از بین می رود و سکوت یا خشونت به دنبال دارد. برای بازگرداندن امنیت در مواجهه با سکوت یا خشونت، باید هدف و احترام متقابل را بازگردانید.

خلاصه فصل ششم کتاب مکالمات حیاتی

چگونه وقتی عصبانی، ترسیده یا آسیب دیده‌اید در گفتگو بمانیم
وقتی ناراحت می شویم، رایج ترین واکنش ما دفاع از خود و مقصر دانستن دیگران است.

این کار منفی احساسات ما را تشدید می‌کند و باعث می‌شود در زمانی که بیشترین اهمیت را دارد، بدترین کار را انجام دهیم. برای رهایی از احساسات ناپایدار خود، باید در نتایجی که گرفتید و قضاوت هایی که انجام دادید تجدید نظر کنید. این مستلزم آن است که مکالمه را به سمت داستان جدیدی ببرید. داستان‌های جدید (دقیق‌تر و کامل‌تر) احساسات جدیدی ایجاد می‌کنند و از اقدامات جدید و سالم‌تر حمایت می‌کنند.

خلاصه فصل هفتم کتاب مکالمات حیاتی

چگونه متقاعد کننده صحبت کنیم، نه کوبنده
برای اینکه نظر خود را به طور کامل به گونه ای بیان کنید که فضایی برای گفتگو ایجاد کند، باید نظرات خود را به روش هایی بیان کنید که ایمنی را حفظ کند، و باید راهی برای اعتماد به نفس و فروتنی پیدا کنید.

شما باید بدانید که چگونه بدون توهین صحبت کنید و چگونه متقاعد کننده باشید بدون اینکه تحقیر کنید. پنج مهارت موجود در این فصل به ما کمک می‌کند تا دقیقاً این کار را انجام دهیم ، با اطمینان نظرات خود را بیان کنیم و متواضعانه و صمیمانه دیگران را به انجام همین کار دعوت کنیم.پنج مهارتی که به ما کمک می کند پیام های خود را با افراد متفاوتی به اشتراک بگذاریم..

خلاصه فصل هشتم کتاب مکالمات حیاتی

چگونه وقتی دیگران عصبانی هستند به آن ها گوش کنیم
همانطور که می بینیم دیگران در حال حرکت به سمت سکوت یا خشونت هستند، به ما کمک می کند تا در گفتگو باقی بمانیم و به طور همزمان باید راهی پیدا کنیم تا دیگران را به واقعیت هایشان برگردانیم.

وقتی دیگران به سکوت یا خشونت می روند، فعالانه مسیر آنها را کشف کنید. کاوش کردن به دیگران کمک می‌کند تا از احساسات خشن و واکنش‌های تند دور شده و به سمت علل اصلی این احساسات و واکنش‌ها بروند.

همچنین به مهار واکنش دفاعی ما کمک می کند. به جای سوال “بدترین و شخصی ترین راهی که می توانم این کار را انجام دهم چیست؟” (که منجر به حالت تدافعی می شود)، باید بپرسیم: «چرا یک فرد معقول، منطقی و شایسته این گونه فکر یا احساس می کند؟» (که منجر به کنجکاوی می شود). احساس تدافعی و کنجکاوی در عین حال سخت است. در نهایت، ما را به تنها جایی می برد که می توان احساسات را حل کرد

خلاصه فصل دهم کتاب مکالمات حیاتی: قرار دادن همه چیز در کنار هم

ابزارهایی برای آماده سازی و یادگیری
این فصل به کارهای اشاره دارد که به وسیله آن ابزارها و مهارت های گفتگو را به یاد ماندنی و قابل استفاده می سازیم. اگر ابتدا یاد بگیریم تشخیص دهیم که چه زمانی ایمنی در معرض خطر است و چه وقت یک مکالمه حیاتی می شود و چه زمانی باید اقداماتی را برای ایمن سازی انجام دهیم ، می توانیم شروع کنیم به اینکه کجا باید مهارت هایی را که آموخته ایم به کار ببریم. . استفاده از این ابزارها و یادآوری ها ، ما را در تسلط بر مهارت هایی که به ما در بهبود مکالمات حیاتی کمک می کند، کمک می کند.

فصل یازدهم:توصیه هایی برای موارد سخت

بسیاری از مردم فکر می‌کنند که مهارت‌های این کتاب در موقعیت‌هایی که بیشتر به آن‌ها اهمیت می‌دهند صدق نمی‌کند، اما در حقیقت، مهارت‌های گفتگوی مورد بحث تقریباً برای هر مشکلی که می‌توانید تصور کنید کاربرد دارد. با این حال، از آنجایی که برخی موقعیت‌ها دشوارتر از موقعیت‌های دیگر هستند، نویسندگان هفده مورد سخت را انتخاب کردند و راه‌حل‌هایی را برای هر مشکل به اشتراک گذاشتند.

فصل دوازدهم: زندگی خود را تغییر دهید:

چگونه ایده ها را به عادت تبدیل کنیم
در این فصل، نویسندگان چندین عامل را که بر موفقیت یک مکالمه حیاتی تأثیر می‌گذارند و همچنین چهار اصل برای تبدیل ایده‌ها به عمل را مورد بحث قرار می‌دهند. ابتدا به محتوا مسلط شوید. یاد بگیرید که تشخیص دهید چه چیزی کار می کند و چرا، و چگونه از اسکریپت ها، یا عبارات از قبل همراه استفاده شده در مکالمات رایج جدا شوید. در عوض اسکریپت های جدید خود را تولید کنید.

دوم، تسلط بر مهارت ها. درک یک مفهوم کافی نیست.شما همچنین باید بتوانید کلمات مناسب را با لحن مناسب و اعمال غیرکلامی بیان کنید.سوم، انگیزه خود را افزایش دهید. شما باید بخواهید تغییر کنید.باید از یک احساس منفعل که ایده خوبی برای تغییر است، به میل فعال برای جستجوی فرصت ها حرکت کنید.

توانایی بدون انگیزه ، خفته و استفاده نشده است. چهارم، مراقب نشانه ها باشید.برای غلبه بر احساسات غافلگیرکننده، باید دعوت به عمل را تشخیص دهید. این معمولاً بزرگترین مانع افراد برای تغییر است. اگر مشکلی مهارت‌های جدید شما را نشان ندهد، به عادت‌های قبلی خود باز می‌گردید بدون اینکه حتی متوجه شوید فرصتی را برای امتحان کردن چیز جدید از دست داده‌اید.

معرفی کتاب درباره معنای زندگی اثر ویل دورانت،به همراه خلاصه ی کتاب

Published by:

کتاب معنای زندگی اثر ویل دورانت
کتاب معنای زندگی اثر ویل دورانت

کتاب معنای زندگی اثر ویل دورانت

در این پست قصد داریم به معرفی کتاب درباره معنای زندگی اثر ویل دورانت بپردازیم.

در سال 1931 در آمریکا ، زمانی که ویل دورانت شروع به دریافت نامه های مأیوسانه کرد، رکود شدیدی آغاز شده بود. غریبه ها در لبه پرتگاه و ناامید از دانستن بودند.همه ی آن ها یک سوال مشترک داشتند،ادامه دادن چه فایده ای دارد؟ آیا زندگی معنایی دارد؟

ویل دورانت یکی از بزرگترین روشنفکران آمریکا بود.او از سال 1885 تا 1981 زندگی کرد.در حرفه طولانی، متنوع و ممتاز خود، به تدریس و نویسندگی پرداخت ، در فلسفه دکترا گرفت و بسیاری از مهم ترین و دست نیافتنی ترین حقایق را شناخت.

ویل دورانت در کتاب کوچک و قابل توجه خود در اواخر عمرش، درباره معنای زندگی ، کار بسیار جالبی انجام داد.او برای بسیاری از برجسته ترین افرادی که هنوز در آن زمان زنده بودند نامه نوشت. اچ ال منکن، آپتون سینکلر، جان ارسکین، برتراند راسل، جواهر لعل نهرو، و…

او از آنها در مورد فلسفه‌هایشان پرسید، و آنچه که از بیشتر آنها دریافت کرد، مجموعه‌ای شگفت‌انگیز از نقل قول‌هایی درباره معنای زندگی از سوی برخی از خردمندترین و سازنده‌ترین افراد تاریخ است.

در پاییز 1930، ویل دورانت خود را بیرون از خانه اش در لیک هیل، نیویورک دید و در حال جمع کردن برگ ها بود. مردی خوش پوش به او نزدیک شد و با لحنی آرام به او گفت که می خواهد خود را بکشد مگر اینکه فیلسوف بتواند دلیل موجهی برای او بیاورد که او بتواند به زندگی خود ادامه دهد

ویل دورانت که وقت نداشت در مورد این موضوع اظهار نظر فلسفی کند، تمام تلاش خود را کرد تا به مرد دلایلی برای ادامه حیاتش ارائه دهد.دورانت که از رویارویی با آن مرد و قانع کردن او برای ادامه زندگی مأیوس شده بود، با 100 تن از افراد برجسته در هنر، سیاست، دین و علوم تماس گرفت و آنها را به چالش کشید تا به سؤال اساسی معنای زندگی (به طور انتزاعی) پاسخ دهند.

ویل دورانت پاسخ های آنها و پاسخ های خود را به کتابی با عنوان «درباره معنای زندگی» تبدیل کرد.

این کتاب در سال 1932 برای عموم منتشر شد.کتاب درباره معنای زندگی ، یک کتاب قدرتمند در یک موضوع بسیار قدرتمند است.در این کتاب ویل دورانت یک «تیم رویایی» بی‌سابقه متشکل از مشاهیر را تشکیل داده است که هم عمیق و هم متنوع است: شاعران، فیلسوفان، مقدسین، زندانیان، ورزشکاران، برندگان جایزه نوبل، اساتید کالج، روانشناسان، هنرمندان، موسیقی‌دانان، نویسندگان و رهبران. در بین بینش‌های متنوع ، علی‌رغم منحصربه‌فرد بودنشان به‌عنوان افراد و زندگی‌های بسیار متفاوتی که داشتند، خواننده متوجه رشته‌ای ثابت می‌شود که در دیدگاه‌های آن‌ها جریان دارد و اشتراکی را در میان انسان‌هایی آشکار می‌کند که نه تنها به دنبال معنا در زندگی هستند، بلکه در واقع به آن دست می‌یابند.

علیرغم رشد روزافزون شغلی به عنوان نویسنده و مورخ، بازی فلسفه ، دورانت را در شک و تردید فرو برده بود. او احساس می کرد که علم مدرن هدف انسان را از بین برده است.

ستاره شناسان نشان دادند که زمین یک ذره در جهان است. زیست شناسان عشق را به تمایلات اولیه تقلیل دادند. زمین شناسان بشریت را جایی بین عصر یخبندان قرار دادند و..

دورانت نامه را برای نویسندگان، هنرمندان، فیلسوفان و روسای دانشکده ها فرستاد. وقتی پاسخ ها شروع شد، او شگفت زده شد.به نظر می‌رسید که زندگی یک معنا نداشت، بلکه چندین معنا داشت.

برخی از جدی گرفتن دورانت خودداری کردند.

برخی دیگر از جدی گرفتن زندگی خودداری کردند.

شخصی در پاسخ به ویل دورانت نوشته بود:

  • «من نمی‌دانم معنای زندگی انسان چیست.تنها چیزی که در مورد آن می دانم این است که حداقل برای من تا زمانی که ادامه دارد بسیار سرگرم کننده است.

گاندی در پاسخ گفته بود:

  • تسلّی و شادی من را باید در خدمت همه زندگان یافت. . . گنج من در نبرد با تاریکی و تمام نیروهای شیطانی نهفته است.

برخی دیگر در طبیعت معنا پیدا کردند. ارنست هاپکینز:

  • نمی‌توانم تصور کنم که کسی ارزش زندگی را زیر سوال ببرد، برای مثال، اگر روزی مانند این در دسترس او باشد: پهنه‌های بزرگ آسمان آبی. ابرهای پشمالو که به طرز تنبلی در حال حرکت هستند. یک هوای عالی .

هلن ویلز مودی، ستاره تنیس:

  • برای من، زندگی جالب، سرگرم کننده، شاد است، فقط اگر بتوانم برای بی قراری که در قلبم است، فعالیتی داشته باشم.می‌خواهم آن فعالیت بی‌دقت باشد، هرگز تمام نشود، و دوست دارم تقریباً همیشه بر افکارم تسلط داشته باشد.

دورانت پاسخ ها را در کتاب کوتاهی به نام کتاب درباره معنای زندگی جمع آوری کرد.اما ناشر او یک پاسخ دیگر خواست.یک زندانی چگونه پاسخ می دهد؟ بنابراین دورانت نامه خود را برای مردی فرستاد که به تازگی در سینگ سینگ به حبس ابد محکوم شده بود. انتظار نداشت جوابی بدهد اما . .

اوون سی میدلتون در تاریخ گم شده است. سن، سرنوشت، حتی جنایات او مشخص نیست. اما Convict 79206 چیزی را نوشت که نیویورک تایمز آن را «تاثیرگذارترین و دستگیرکننده‌ترین نامه از همه» خواند:

  • حقیقت به ما می گوید که شادی حالتی از رضایت ذهنی است.رضایت را می توان در یک جزیره بیابانی، در یک شهر کوچک یا خانه های مسکونی یک شهر بزرگ یافت. می توان آن را در کاخ های ثروتمندان یا کول های فقرا یافت. حبس در زندان باعث ناراحتی نمی شود وگرنه همه آنهایی که آزاد هستند خوشحال بودند. فقر باعث آن نمی شود، وگرنه همه ثروتمندان خوشحال بودند. کسانی که در یک شهر کوچک زندگی می کنند و می میرند، اغلب به اندازه بسیاری از کسانی که تمام زندگی خود را در سفر می گذرانند، خوشحال یا شادتر هستند. . . “
  • برای من، زندگی مانند یک رودخانه است که همیشه به جلو می رود. گرداب‌ها و جریان‌های متقاطع وجود دارد، اما جریان اصلی به جلو می‌رود.

    من نمی‌دانم سرنوشت ما را به چه هدف بزرگی می‌رساند، و چندان اهمیتی هم نمی‌دهم. . . با علم به این که من جزئی جدا ناپذیر از این حرکت بزرگ، شگفت انگیز و صعودی به نام زندگی هستم، و هیچ چیز، نه آفت، نه رنج جسمی، نه افسردگی و نه زندان نمی تواند سهم من را از من بگیرد، تسلی من نهفته است. ، الهام من و گنج من. اوون سی میدلتون.

ویل دورانت هشت نکته ی مهم در رابطه با یک زندگی معنا دار را توضیح داده است:

  • هدف داشته باشید – «داشتن هدفی بزرگ برای کار کردن، هدفی بزرگتر از خودمان، یکی از رازهای مهم زندگی کردن است. زیرا در آن صورت معنا و ارزش فرد از مرزهای شخصی او سرازیر می‌شود و از مرگش جان سالم به در می‌برد.»
  • ملاقات چهره به چهره با مردم – «هر چه بیشتر مردان و زنان را ببینم، کمتر از آنها انتقاد می کنم. آنها آن‌قدر بد نیستند که روزنامه‌ها و تصاویر متحرک آن‌ها را نشان می‌دهند.»
  • قدر زندگی را بدانید – «اگر خوب هستید – اگر می‌توانید روی پاهایتان بایستید و غذایتان را هضم کنید – ناله‌هایتان را فراموش کنید و برای تشکر از خورشید فریاد بزنید. بنابراین، ساده ترین معنای زندگی، شادی است.
  • مرگ را بپذیر – «بگذار مرگ بیاید. در همین حال، تپه‌های بنفش داکوتای جنوبی را دیده‌ام و نقطه‌ای از ستاره‌ای که بی‌صدا در آسمان عصر جای خود را گرفته است. طبیعت مرا نابود خواهد کرد، اما او حق دارد ، او مرا ساخت و حواس مرا با هزاران لذت سوزاند. او تمام آنچه را که خواهد برد به من داد. چگونه می توانم به اندازه کافی از او به خاطر این پنج حسم تشکر کنم ؟ این انگشتان و لب ها، این چشم ها و گوش ها، این زبان بی قرار و این بینی غول پیکر؟
  • «در مورد عشق ناسپاس نباشید. . . در هشیاری ناخودآگاه این که کسی به شما علاقه مند است، به شما وابسته است، شما را مبالغه می کند و منتظر ملاقات شما در ایستگاه است، پاداش زیادی وجود دارد. تنهایی بدتر از جنگ است.»
  • بپیوندید – «توجه کرده ام که کسانی که با اجزای یک کل همکاری می‌کنند، مایوس نمی‌شوند. «یوکل» نفرت‌انگیز که در قرعه‌کشی با همنوعانش توپ بازی می‌کند، خوشحال‌تر از این متفکران منزوی است که از بازی زندگی کنار می‌روند و در اثر جدایی منحط می‌شوند.»
  • مشارکت – “معنای زندگی در فرصتی است که به ما می دهد تا چیزی بزرگتر از خودمان تولید کنیم یا در آن مشارکت کنیم.”
  • جشن بگیرید – “در آخر می دانم که همه نصیحت ها چقدر بیهوده هستند و درک انسان دیگر چقدر برای یک انسان سخت است، اما بیا و ساعتی را با من بگذران و من مسیری را در میان جنگل به تو نشان خواهم داد که بهتر از همه استدلال های کتاب های من ، شما را از تسلیم منصرف می کند.بیا و به من بگو که من چه خوش بین بچه گانه ای هستم. من با همه چیز موافقم جز نتیجه گیری شما. آنگاه نان صلح را با هم می خوریم و می گذاریم که پرهیزگاری بچه ها جوانی ما را بازگرداند.»

معرفی کتاب نیروی حال از اکهارت توله،به همراه تحلیل کامل کتاب

Published by:

کتاب نیروی حال از اکهارت توله
کتاب نیروی حال از اکهارت توله

کتاب نیروی حال از اکهارت توله

کتاب نیروی حال نوشته اکهارت توله است که توسط انتشارات هودر استرالیا در سال 2004 منتشر شده است.این کتاب شامل 235 صفحه و در ده فصل است که بر اساس ذهن، آگاهی، روشنگری معنوی، راهبردهای ذهن، حالت حضور، درون بدن، روابط روشن، شادی و آرامش، نوشته شده است.

گفته می شود که یکی از تأثیرگذارترین کتاب های معنوی زمان حال است.

به گفته آمازون ، این کتاب بیش از 2 میلیون نسخه فروخته و به بیش از 30 زبان ترجمه شده است.

این کتاب در مورد آگاهی از لحظه حال و توانایی آن در کاهش درد و رنج انسان ها به دلیل ذهنشان است.

اکهارت توله می گوید تمام دردها ناشی از مشغول شدن ذهن به گذشته یا آینده است. اما گذشته و آینده فقط شبیه سازی هستند زیرا کل زندگی شما همیشه در حال موجود است.

توله می گوید وقتی افراد حضور و پذیرش را تمرین کنند، زندگی رضایت بخش تری را آغاز خواهند کرد.

صحبت های نویسنده در مورد کتاب:

من استفاده کمی از گذشته دارم و به ندرت به آن فکر می کنم. با این حال، من می خواهم به طور خلاصه به شما بگویم که چگونه یک معلم معنوی شدم و چگونه این کتاب به وجود آمد.

تا سی سالگی، در یک حالت اضطراب تقریباً مداوم زندگی می‌کردم که دوره‌های افسردگی ناشی از خودکشی را در هم آمیخته بود. اکنون به نظر می رسد که من در مورد زندگی گذشته یا زندگی شخص دیگری صحبت می کنم.

یک شب نه چندان طولانی از تولد بیست و نه سالگی ام، در ساعات اولیه با احساس ترس مطلق از خواب بیدار شدم. قبلاً بارها با چنین احساسی از خواب بیدار شده بودم، اما این بار شدیدتر از همیشه بود. سکوت شب، خطوط مبهم اثاثیه اتاق تاریک، سر و صدای دور قطار در حال گذر – همه چیز آنقدر بیگانه، خصمانه و کاملاً بی معنی بود که در من نفرت عمیقی از دنیا ایجاد کرد. منفورترین چیز اما وجود خودم بود. ادامه زندگی با این بار بدبختی چه فایده ای داشت؟ چرا به این مبارزه مستمر ادامه دهید؟ می‌توانستم احساس کنم که اشتیاق عمیق برای نابودی، برای نیستی، اکنون بسیار قوی‌تر از میل غریزی برای ادامه زندگی شده است.

“من دیگر نمی توانم با خودم زندگی کنم.” این فکری بود که مدام در ذهنم تکرار می شد. سپس ناگهان متوجه شدم که این چه فکر عجیبی است. “من یکی دو نفرم؟ اگر نمی توانم با خودم زندگی کنم، باید دو نفر از من باشند: «من» و «خود» که «من» نمی توانم با آنها زندگی کنم. فکر کردم: «شاید فقط یکی از آنها واقعی باشد.»

آنقدر از این درک عجیب مبهوت شدم که ذهنم متوقف شد. کاملاً هوشیار بودم، اما دیگر هیچ فکری در کار نبود. سپس احساس کردم به چیزی شبیه گرداب انرژی کشیده شده‌ام. در ابتدا یک حرکت آرام بود و سپس شتاب گرفت. ترس شدیدی مرا فرا گرفت و بدنم شروع به لرزیدن کرد. کلمات “در مقابل هیچ چیز مقاومت نکن” را شنیدم که انگار در سینه ام گفته می شد. می‌توانستم احساس کنم که در یک خلأ مکیده شده‌ام. احساس می‌کردم که خلأ درون خودم است نه بیرون. ناگهان دیگر ترسی وجود نداشت و اجازه دادم در آن خلاء بیفتم. بعد از آن اتفاقی که افتاد را به خاطر ندارم.

با صدای جیک یک پرنده بیرون پنجره از خواب بیدار شدم. تا حالا همچین صدایی نشنیده بودم. چشمانم هنوز بسته بود و تصویر یک الماس گرانبها را دیدم. بله، اگر یک الماس می توانست صدا ایجاد کند، این همان چیزی است که می شود. چشمانم را باز کردم. اولین نور سحر از میان پرده ها عبور می کرد. بدون هیچ فکری، احساس کردم، می‌دانستم، که بی‌نهایت بیشتر از چیزی که ما تصور می‌کنیم، وجود دارد. آن درخشندگی ملایمی که از میان پرده ها عبور می کرد خود عشق بود. اشک در چشمانم حلقه زد. بلند شدم و دور اتاق قدم زدم. اتاق را شناختم، اما می دانستم که قبلاً آن را واقعاً ندیده بودم. همه چیز تازه و بکر بود، انگار تازه به وجود آمده بود. چیزهایی را برداشتم، یک مداد، یک بطری خالی، از زیبایی و زنده بودن همه آن شگفت زده شدم.

آن روز با شگفتی کامل از معجزه زندگی روی زمین در شهر قدم زدم، انگار تازه به دنیا آمده ام.

برای پنج ماه بعد، در یک حالت آرامش و سعادت عمیق بدون وقفه زندگی کردم. پس از آن، تا حدودی از شدت آن کاسته شد، یا شاید فقط به نظر می رسید که به این دلیل که حالت طبیعی من شد. من هنوز هم می‌توانستم در دنیا کار کنم، اگرچه متوجه شدم که هیچ کاری که تا به حال انجام داده‌ام نمی‌تواند چیزی به آنچه قبلا داشتم اضافه کند.

البته می‌دانستم که اتفاقی عمیقاً مهم برایم افتاده است، اما اصلاً آن را درک نمی‌کردم. چند سال بعد، پس از خواندن متون معنوی و گذراندن وقت با معلمان معنوی، متوجه شدم که آنچه همه به دنبال آن بودند، قبلاً برای من اتفاق افتاده است. فهمیدم که فشار شدید رنج آن شب باید آگاهی من را وادار کرده باشد که از همذات پنداری خود با خود ناراضی و عمیقاً ترسناک که در نهایت یک تخیل ذهنی است کناره گیری کند. این عقب نشینی باید آنقدر کامل بوده باشد که این خود کاذب و رنجور فوراً فرو ریخت، درست مثل اینکه دوشاخه ای از یک اسباب بازی بادی بیرون کشیده شده باشد. آن‌چه در آن زمان باقی ماند، ماهیت واقعی من به‌عنوان همیشه حاضر بود :آگاهی در حالت خالص خود قبل از همذات پنداری با فرم. بعداً همچنین یاد گرفتم که به قلمرو درونی بی زمان و بی مرگی که در ابتدا به عنوان یک خلاء درک کرده بودم بروم و کاملاً آگاه باشم. من در حالات چنان سعادت و تقدس وصف ناپذیری زندگی می کردم که حتی تجربه اولیه ای که به تازگی توضیح دادم در مقایسه با آن کمرنگ می شود. زمانی فرا رسید که برای مدتی در سطح فیزیکی چیزی نداشتم. من نه رابطه داشتم، نه شغل، نه خانه و نه هویت اجتماعی تعریف شده ای. من تقریباً دو سال را در حالتی از شدیدترین شادی روی نیمکت‌های پارک گذراندم.

اما حتی زیباترین تجربیات هم می آیند و می روند. شاید اساسی‌تر از هر تجربه‌ای، جریان زیرزمینی آرامشی باشد که از آن زمان هرگز مرا رها نکرده است. گاهی اوقات بسیار قوی، تقریبا قابل لمس است و دیگران نیز می توانند آن را احساس کنند. در زمان های دیگر، جایی در پس زمینه است، مانند یک ملودی دور.

بعداً مردم گاهی پیش من می آمدند و می گفتند. “من آنچه را که داری می خواهم. می‌توانی آن را به من بدهی، یا به من نشان بدهی چگونه آن را بگیرم؟» و من می گویم. «تو قبلاً آن را داری. شما فقط نمی توانید آن را احساس کنید زیرا ذهن شما سر و صدای زیادی ایجاد می کند. این پاسخ بعداً تبدیل به کتابی شد که در دستان خود دارید.

قبل از اینکه بفهمم، دوباره هویت خارجی داشتم. معلم روحانی شده بودم.

حقیقتی که در درون شماست

این کتاب نشان دهنده جوهره کار من است، تا جایی که بتوان آن را با کلمات، با افراد و گروه های کوچک جویندگان معنوی طی ده سال گذشته، در اروپا و آمریکای شمالی بیان کرد. با عشق و قدردانی عمیق، می‌خواهم از آن افراد استثنایی برای شجاعت، تمایلشان برای پذیرش تغییرات درونی، سؤالات چالش برانگیز و آمادگی آنها برای گوش دادن تشکر کنم. این کتاب بدون آنها به وجود نمی آمد. آنها به اقلیتی کوچک اما خوشبختانه در حال رشد از پیشگامان معنوی تعلق دارند: افرادی که در حال رسیدن به نقطه ای هستند که می توانند از الگوهای ذهنی جمعی ارثی خارج شوند که انسان ها را برای سال ها در اسارت رنج نگه داشته است.

من اعتماد دارم که این کتاب راه خود را به کسانی خواهد یافت که آماده چنین تحولات اساسی درونی هستند و بنابراین به عنوان یک کاتالیزور برای آن عمل می کنند. من همچنین امیدوارم که به دست بسیاری دیگر برسد که محتوای آن را شایسته توجه بدانند، اگرچه ممکن است آمادگی کامل برای زندگی یا تمرین آن را نداشته باشند. ممکن است بعداً بذری که در هنگام خواندن این کتاب کاشته شده، با بذر روشنگری که هر انسانی در درون خود دارد یکی شود و ناگهان آن بذر در درون آنها جوانه بزند و زنده شود.

این کتاب در شکل فعلی‌اش، اغلب به‌طور خودجوش، در پاسخ به سؤالاتی که افراد در سمینارها، کلاس‌های مراقبه و جلسات مشاوره خصوصی می‌پرسیدند، ایجاد شد، و بنابراین من قالب پرسش و پاسخ را در آن حفظ کرده‌ام. من در آن کلاس ها و جلسات به اندازه پرسش کنندگان آموختم و دریافت کردم. برخی از پرسش ها و پاسخ ها را تقریباً کلمه به کلمه یادداشت کردم. برخی دیگر عمومی هستند، یعنی من انواع خاصی از سؤالات را که اغلب پرسیده می شد در یکی ترکیب کردم و ماهیت آن را از پاسخ های مختلف استخراج کردم تا یک پاسخ کلی را تشکیل دهم. گاهی در فرآیند نگارش، پاسخی کاملاً جدید می‌آمد که عمیق‌تر یا روشن‌تر بود، برخی نکات را روشن‌تر می‌کرد.

متوجه خواهید شد که از صفحه اول تا آخر، دیالوگ ها به طور مداوم بین دو سطح مختلف متناوب می شوند.

در یک سطح، توجه شما را به آنچه در شما نادرست است جلب می کنم. من از ماهیت ناهشیاری و ناکارآمدی انسان و همچنین رایج ترین تظاهرات رفتاری آن، از درگیری در روابط گرفته تا جنگ بین قبایل یا ملت ها صحبت می کنم. چنین دانشی حیاتی است، زیرا تا زمانی که یاد نگیرید کاذب را نادرست بشناسید – نه شما – هیچ دگرگونی پایداری وجود نخواهد داشت و همیشه در نهایت به توهم و نوعی درد کشیده می شوید. در این سطح، من همچنین به شما نشان می‌دهم که چگونه آنچه را که در شما نادرست است به یک خود و به یک مشکل شخصی تبدیل نکنید، زیرا اینگونه است که باطل خود را تداوم می‌بخشد.

در سطحی دیگر، من از دگرگونی عمیق آگاهی انسان صحبت می کنم – نه به عنوان یک امکان آینده دور، بلکه در حال حاضر – مهم نیست که چه کسی یا کجا هستید. به شما نشان داده می شود که چگونه خود را از بردگی ذهن رها کنید، وارد این حالت روشن آگاهی شوید و آن را در زندگی روزمره حفظ کنید.

در این سطح از کتاب، کلمات همیشه مربوط به اطلاعات نیستند، بلکه اغلب به گونه‌ای طراحی می‌شوند که شما را در حین خواندن به این آگاهی جدید بکشانند. بارها و بارها تلاش می‌کنم شما را با خود به آن وضعیت بی‌زمان حضور آگاهانه شدید در اکنون ببرم تا طعم روشنگری را به شما بچشم. تا زمانی که نتوانید چیزی را که من در مورد آن صحبت می کنم تجربه کنید، ممکن است آن قسمت ها تا حدودی تکراری باشند. با این حال، به محض انجام این کار، من معتقدم که متوجه خواهید شد که آنها حاوی مقدار زیادی قدرت معنوی هستند و ممکن است برای شما پر ارزش ترین بخش های کتاب باشند. بعلاوه، از آنجایی که هر فردی بذر روشنگری را در درون خود حمل می کند، من اغلب خود را خطاب به دانایی در شما می کنم که در پشت متفکر ساکن است، خود عمیق تری که فورا حقیقت معنوی را می شناسد، با آن طنین انداز می شود و از آن نیرو می گیرد.

علامت مکث § بعد از قسمت‌های خاص پیشنهادی است که ممکن است بخواهید برای لحظه‌ای خواندن را متوقف کنید، ساکن شوید و حقیقت آنچه را که گفته شده احساس و تجربه کنید. ممکن است جاهای دیگری در متن وجود داشته باشد که شما این کار را به طور طبیعی و خود به خود انجام دهید.

همانطور که شروع به خواندن کتاب می کنید، ممکن است در ابتدا معنای برخی از کلمات مانند “بودن” یا “حضور” برای شما کاملاً واضح نباشد. فقط بخوانید. ممکن است گهگاه در حین مطالعه سوالات یا ایراداتی به ذهن شما خطور کند. احتمالاً بعداً در کتاب به آنها پاسخ داده می‌شود، یا ممکن است زمانی که شما عمیق‌تر به آموزش و در خودتان می‌روید، بی‌ربط باشند.

فقط با ذهن مطالعه نکنید در حین خواندن مراقب هرگونه “احساس پاسخ” و احساس تشخیص از اعماق درون باشید. من نمی توانم هیچ حقیقت معنوی را به شما بگویم که در اعماق وجود شما از قبل نمی دانید. تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که آنچه را فراموش کرده اید به شما یادآوری کنم. دانش زنده، باستانی و در عین حال همیشه جدید، سپس از درون هر سلول بدن شما فعال و آزاد می شود.

ذهن همیشه می خواهد دسته بندی و مقایسه کند، اما اگر سعی نکنید اصطلاحات آن را با سایر آموزه ها مقایسه نکنید، این کتاب برای شما بهتر کار خواهد کرد. در غیر این صورت، احتمالاً گیج خواهید شد. من از کلماتی مانند “ذهن”، “خوشبختی” و “آگاهی” به روش هایی استفاده می کنم که لزوماً با آموزه های دیگر مرتبط نیستند.

زمانی که من گهگاه سخنان عیسی یا بودا را از دوره معجزات یا از آموزه های دیگر نقل می کنم، این کار را نه برای مقایسه، بلکه برای جلب توجه شما به این واقعیت انجام می دهم که در اصل تنها یک آموزه معنوی وجود دارد و همیشه وجود داشته است، اگرچه آن به اشکال مختلف وجود دارد.

برخی از این اشکال، مانند ادیان باستانی، چنان با ماده خارجی پوشانده شده اند که جوهر معنوی آنها تقریباً به طور کامل توسط آن پوشیده شده است. بنابراین، تا حد زیادی معنای عمیق تر آنها دیگر شناخته نمی شود و قدرت دگرگونی آنها از بین می رود. وقتی از ادیان باستانی یا آموزه‌های دیگر نقل قول می‌کنم، برای آشکار کردن معنای عمیق‌تر آن‌ها و در نتیجه بازیابی قدرت دگرگونی آن‌ها است ، به‌ویژه برای آن دسته از خوانندگانی که پیرو این ادیان یا آموزه‌ها هستند. من به آنها می گویم: برای حقیقت نیازی به رفتن به جای دیگری نیست. اجازه دهید به شما نشان دهم که چگونه عمیق‌تر به آنچه که دارید وارد شوید.

-اکهارت توله

نویسنده از الگوی پرسش و پاسخ ساده برای رسیدن به مفاهیم و نتایج متفاوت استفاده کرده است. اصطلاحات خنثی توسط او برای درک آسان استفاده شده است. این کتاب به وضوح با این پیام نوشته شده است که راهی برای رهایی از رنج، پریشانی و ورود به صلح و زندگی هماهنگ وجود دارد.

این کتاب خاص برای افرادی نوشته شده است که هنوز به دنبال پاسخ هایی مرتبط با هدف زندگی در این دنیای مادی هستند و در واقع رسیدن به روشنگری معنوی برایشان مشکل است.هدف اصلی کتاب القای بُعد «تجلی آگاهانه» در میان انسان‌ها است، زیرا این نهایت رضایت در زندگی انسان برای خودآگاهی و درک عمیق‌تر «خود درونی» است.

تجلی آگاهانه بر وظیفه حیاتی تحول انسان در جهت معنوی تمرکز می کند و رنج را در زندگی انسان ها کاهش می دهد یا به طور کامل از بین می برد.نویسنده  در کتاب نیروی حال سعی کرده است تا با ذکر مثال هایی به تفصیل در رابطه با آگاهی درونی بدن، روی «شناسایی خود» و «آرامش درونی» کار کند.

احساس آزادی درونی و چشم پوشی از مقاومت ذهنی و عاطفی در برابر لحظه ها و موقعیت های متفاوت.او همچنین نمونه هایی را بیان کرده است که می تواند تأثیرات تغییر دهنده زندگی بر روی افراد داشته باشد و آنها را به سطح دیگری از خودآگاهی برساند.

به عقیده نویسنده، دو نوع بعد در زندگی ما وجود دارد که ابتدا آن را “بعد افقی” می نامند که در آن درک می کنیم که اگر به آنچه می خواهیم برسیم، خوشحال خواهیم شد. اما این درست نیست و در واقع یک تصور اشتباه است. بعد دومی که از آن به عنوان بعد عمودی یاد می کند، آگاهی ماست، یعنی بعد وجودی که به آسانی از تجلی آگاه شویم. باید تعادل و ثباتی بین ابعاد «انجام» و «بودن» در زندگی ما وجود داشته باشد. جدای از اینها، باید مهارت ها و تمرین های مناسبی برای درک خودآگاه ما وجود داشته باشد. باید منبعی مستمر برای ایجاد درون و آگاهی برای زندگی شاد وجود داشته باشد.

برای اینکه خوانندگان عمیقاً به روح خود بنگرند، باید سر خود را پشت سر بگذارند و باید قلب کامل خود را برای روشنگری معنوی غوطه ور کنند. نویسنده که یک معلم معنوی است بر این واقعیت تأکید دارد که ذهن ما به طور بی وقفه ای در حال کار هست و سروصدا می کند و از این رو این دلیلی است که ما خودمان را نمی فهمیم.

مانند یک کاتالیزور برای تحول درونی رادیکال عمل می کند. نویسنده در دو سطح مختلف توضیح می دهد. او در سطح اول اصرار دارد که نباید اجازه داد آنچه توهم خودمان است واقعی پنداشته شود و جزیی از ما شود.ثانیاً او از دگرگونی عمیق و تأمل برانگیز آگاهی انسان و چگونگی رهایی از ذهن برای ورود به حالت شاد و لذت بردن از زندگی صحبت می کند.

استفاده مکرر از کلماتی مانند «بودن»، «حضور»، «ذهن»، «خوشبختی» و «آگاهی» در بخش‌های مختلف کتاب به کار رفته است و نویسنده به گونه‌ای متفاوت به آن نگاه می‌کند. آنها چیزهایی را که واقعاً فراموش کرده ایم به ما یادآوری می کنند و راه های جدیدی برای تفکر عمیق هموار می کنند.

اکهارت توله همچنین از نقل قول هایی از آموزه های دینی باستانی عیسی و بودا استفاده کرده است که نیازی به بیرون رفتن برای جستجوی حقیقت نیست، و حقیقت در اصل در خود شما وجود دارد. حقیقت درونی است و نباید در بیرون آن را جستجو کرد. یک تعلیم معنوی بی زمان، جوهر همه ادیان و اعمال است. نظریه یا حدس و گمان خاصی در این زمینه وجود ندارد. متن با تحلیل کوتاهی از نقل قول ها و گزیده هایی از سنت های مختلف مذهبی آمیخته شده است.

اکهارت توله معتقد است که ایگو(نفس انسان) یک احساس منفی است و قبل از اینکه منجر به تخریب ذهن، جسم و روح شود باید با آن به خوبی برخورد کرد.

جمله ای که نویسنده بیان می کند و در واقع بسیار فلسفی است، قابل نقل است: «راز زندگی این است که قبل از مرگ بمیری و بفهمی که مرگی وجود ندارد».

برای درک قدرت حال، باید به هذیان زمان از ذهن پایان داد و عمیق فکر کرد.رنج ها ریشه در زمان دارند.

نویسنده به خوبی سعی کرده است تا با خوانندگان ارتباط برقرار کند،پیام را با توجه به ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه منتقل کند.

نوشته ساده و بی عیب نیروی حال، آن را به یک کتاب راهنما و قابل مطالعه گسترده برای همه کسانی تبدیل کند که واقعاً می خواهند معنای ” زندگی در اکنون ” را بدانند.

بسیاری از اطلاعات و ایده های محرک اولیه به گونه ای موثر با یکدیگر پیوند خورده اند که می توان به راحتی به اهمیت مفاهیمی مانند استفاده خلاقانه از ذهن، روابط روشنگرانه، ناپایداری و چرخه زندگی متصل، پی برد. او برای خوانندگان از نمادهایی مانند «??» استفاده کرده است. به عنوان نمادی برای مکث و تفکر عمیق.

این باعث می شود خوانندگان به تنهایی معنویت را در درون خود تمرین کنند. خیلی بیشتر شبیه یک تمرین ذهنی برای خوانندگان است.

خلاصه کتاب نیروی حال

در این کتاب آمده است که تفکر در جامعه امروزی یک بیماری است. تفکر اجباری یک اعتیاد در جمع است. مردم آنقدر تسلیم ذهنشان شده‌اند که از ذهنشان استفاده نمی‌کنند، بلکه اجازه می‌دهند ذهنشان از آن استفاده کند.

بیشتر افراد جمعی در یک وضعیت ناخودآگاه زندگی می کنند که در آن با ذهن خود همذات پنداری می کنند. این خود کاذب، ایگو را ایجاد می کند، در حالی که خود واقعی مبتنی بر هستی است.

خود کاذب در ترس وجود دارد و برای نجات نسل بشر یک تغییر دائمی در آگاهی لازم است.

 

2. شناخت نفس، ذهن و احساسات:
ایگو، خود کاذبی است که از همذات پنداری با ذهن ایجاد می شود.

ذهن فقط تفکر یا فکر نیست، بلکه احساسات و الگوهای واکنشی ذهنی-عاطفی ناخودآگاه انسان است.

این یکی از مفاهیمی است که در خلاصه کتاب نیروی حال وجود دارد.

3. شناخت خود واقعی و هدف درونی در مقابل هدف بیرونی:
خود واقعی شما، زندگی شماست که اکنون وجود دارد، بودن شما در زمان حال است و واقعی است. موقعیت زندگی شما به دلیل تجربیات و رویدادها وجود دارد.

به طور مشابه، هدف درونی شما این است که در زمان حال باشید، در مقابل هدف بیرونی شما که رسیدن به اهداف و نقاط عطف است.

4. اهمیت تمرین تسلیم و پذیرش برای همسو بودن با زندگی، هستی و اکنون:
وقتی وضعیت، زندگی و شرایط خود را به طور کامل بپذیرید، با زندگی جاری می شوید. مقاومت ذهن است، پس وقتی پذیرفتیم به وجود می آییم.

5. درک “اکنون” و زمان
تنها زمانی که زندگی شما وجود دارد اکنون است، بنابراین مهم است که در حال حاضر باشید تا به طور کامل در زندگی حضور داشته باشید.

زمان را می توان به طور عملی برای تکمیل وظایف و غیره استفاده کرد، اما همیشه مهم است که به لحظه حال بیایید.

این یکی از ضروریات قدرت خلاصه کتاب نیروی حال است.

6. مشاهده «متفکر»
با مشاهده الگوهای فکری تکراری می توانید تشخیص دهید که چگونه ذهن می تواند از شما استفاده کند و اینکه شما در واقع آن نیستید.

این فرصت را ایجاد می کند تا در صورت لزوم اقدام جدیدی انجام دهیم و از شرایط بیرونی و فعالیت ذهنی رها شویم.

7. کشف هستی و عشق
وجود را تنها زمانی می توان کشف کرد که ذهن ساکن باشد. هستی بخشی ابدی از شماست که به زندگی یا مرگ مربوط نمی شود. عشق یک حالت عمیق از وجود است که باید اجازه دهید از طریق حضور شما جریان یابد.

8. بیدار شدن و روشن شدن
این موضوع آنطور که مردم فکر می کنند فوق بشری نیست. در عوض برای همه ما قابل دسترسی است اما از همه ما نیز بزرگتر است.

زمانی می توان از آن استفاده کرد و آن را تجربه کرد که در وجود خود باشد و نه در ذهنش.

آیانیروی حال کتاب خوبی است؟

این کتاب پاسخ های متفاوتی دریافت کرده است. اینکه مردم چگونه آن را تجربه کرده اند تا حد زیادی به علاقه آنها به معنویت و درک آنها از آن بستگی دارد.

برخی گفته اند که این کتاب در سیر شفابخشی و بیداری معنوی آنها نقش محوری داشته است. دیگران این کتاب را “مراقبه ای” توصیف کرده اند و تا آنجا پیش می روند که آن را روی میزهای کنار تخت خود نگه می دارند تا هر زمان که احساس اضطراب می کنند یا نیاز دارند خود را به حضور بازگردانند.

 

معرفی کتاب صد سال تنهایی ،بیوگرافی نویسنده و تحلیل کامل کتاب

Published by:

بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز
معرفی کتاب صدسال تنهایی

معرفی کتاب صدسال تنهایی

گابریل گارسیا مارکز در سال 1928 در شهر کوچک آراکاتاکا در کلمبیا به دنیا آمد. او کار خود را به عنوان روزنامه نگار آغاز کرد و اولین بار داستان های کوتاه و رمان های خود را در اواسط دهه 1950 منتشر کرد. وقتی صد سال تنهایی در سال 1967 با عنوان Cien años de soledad به زبان اسپانیایی مادری اش منتشر شد ، گارسیا مارکز به شهرت واقعی بین المللی دست یافت.

او در سال 1982 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. گارسیا مارکز که هنوز هم نویسنده پرکار داستان و روزنامه نگاری بود، شاید شخصیت اصلی در به اصطلاح بوم لاتین بود که نشان دهنده افزایش محبوبیت نوشتارهای آمریکای لاتین در جهان است.

صد سال تنهایی یک اثر محوری و پیشرو در جنبشی است که به رئالیسم جادویی معروف شده است و با عناصر رویایی و خارق العاده ای که در تار و پود داستان آن تنیده شده است، این امر مشخص می شود.

تا حدی، جادوی نوشته های گارسیا مارکز نتیجه ای است که گارسیا مارکز جهان را از دید کودکانه به تصویر می کشد: او گفته است که از هشت سالگی هیچ چیز واقعاً مهمی برای او اتفاق نیفتاده است و فضای کتاب هایش فضایی است که او در آن وجود دارد.

دوران کودکی. شهر بومی گارسیا مارکز، آراکاتاکا، الهام بخش بسیاری از داستان های او و به خصوص کتاب صد سال تنهایی است.شباهت‌های زیادی بین تاریخ واقعی زادگاه گارسیا مارکز و تاریخ شهر خیالی ماکوندو وجود دارد.

صد سال تنهایی همانطور که از تجربیات گارسیا مارکز نشأت می گیرد، ایده های سیاسی را نیز منعکس می کند که در کل آمریکای لاتین وجود داشته است. آمریکای لاتین زمانی جمعیت پررونقی از آزتک ها و اینکاهای بومی داشت، اما به تدریج، با ورود کاوشگران اروپایی، جمعیت بومی مجبور شد خود را با فناوری و سرمایه داری که خارجی ها با خود آورده بودند، وفق دهند.

صد سال تنهایی علاوه بر بازتاب این مرحله اولیه رشد آمریکای لاتین ، وضعیت سیاسی کنونی کشورهای مختلف آمریکای لاتین را منعکس می کند. همانطور که ماکوندو دستخوش تغییرات مکرر در دولت می شود، به نظر می رسد کشورهای آمریکای لاتین نیز قادر به ایجاد دولت هایی با ثبات و سازمان یافته نیستند.

دیکتاتوری های مختلفی که در طول صد سال تنهایی به قدرت می رسند، برای مثال، آیینه دیکتاتوری هایی هستند که در نیکاراگوئه، پاناما و کوبا حکومت کرده اند.گرایش های سیاسی واقعی گارسیا مارکز به طور قطع انقلابی و حتی کمونیستی است: او دوست فیدل کاسترو است. اما تصویرهای او از دیکتاتوری‌های ظالمانه نشان می‌دهد که همدردی‌های کمونیستی او به دولت‌های بی‌رحمانه‌ای که گاهی کمونیسم تولید می‌کند، نمی‌رسد.

بنابراین، صد سال تنهایی تا حدودی تلاشی است برای ارائه واقعیت تجربیات خود گارسیا مارکز در یک روایت تخیلی.

صد سال تنهایی رمانی بسیار جاه طلبانه است.صد سال تنهایی  داستانی در مورد تاریخ کلمبیا و حتی به طور گسترده تر، در مورد مبارزات آمریکای لاتین با استعمار و با ظهور خود در مدرنیته می گوید. شاهکار گارسیا مارکز، با این حال، نه تنها به تجربیات آمریکای لاتین، بلکه به پرسش‌های بزرگ‌تری درباره ماهیت انسان توجه دارد.

در نهایت، رمانی است که به همان اندازه که درباره شرایط اجتماعی و تاریخی خاص که با تخیل و خیال پوشیده شده است توضیح می دهد ، به همان اندازه نیز به  عشق و غم بیگانگی و تنهایی اشاره می کند.

بیوگرافی نویسنده ی کتاب صدسال تنهایی

بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز

بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز

در سال 1928، سالی که بیش از صد مهاجم محلی قتل عام شدند، گارسیا مارکز در آراکاتاکای کلمبیا متولد شد.او اولین سالهای عمرش را با یک خانواده بزرگ در خانه پدربزرگش در آراکاتاکا گذراند.

این محیط کمک زیادی به آینده حرفه ای او به عنوان یک نویسنده کرد. پدربزرگش، سرهنگ نیکلاس ریکاردو مارکز مجیا، او را به سیرک برد، داستان هایی برای او تعریف کرد و او را از گوش دادن به قصه های زنان برحذر داشت. مادربزرگش، ترانکویلینا ایگواران د مارکز، داستان‌های خرافی خارق‌العاده‌ای را برای او تعریف می‌کرد و این داستان ها بیشتر اوقات سبب ترس مارکز می شد و همین داستان ها بود که بعدها بر طریقه ی رمان نویسی گارسیا مارکز اثر گذاشت.

گابریل برنده بورسیه تحصیلی در دبیرستانی در نزدیکی بوگوتا کلمبیا شد.سپس برای تحصیل در رشته حقوق وارد دانشگاه ملی شد. پس از ترور رهبر سیاسی لیبرال خورخه گایتان در سال 1948، جنگ داخلی آغاز شد.گابریل با بیزاری از قانون و تشویق به نوشتن فرانتس کافکا (به ویژه مسخ)، به نوشتن پرداخت.او مدرسه را رها کرد و برای چندین روزنامه از جمله ال اسپکتادور در بوگوتا شروع به کار کرد.

در سال 1959، گارسیا مارکز به کوبا رفت و در آنجا با رهبر سوسیالیست آن، فیدل کاسترو، دوست شد . او Prensa Latina، یک آژانس مطبوعاتی کوبایی را در بوگوتا راه اندازی کرد و از کوبا و نیویورک برای آنها گزارش می داد . (این ارتباطات کوبایی بعداً با تیره شدن روابط کوبا و آمریکا باعث مشکلات ویزا برای گارسیا مارکز با آمریکا شد.)

گارسیا مارکز سپس در سال 1961 در مکزیکو سیتی ساکن شد و در آنجا در حوزه ی فیلم و تبلیغات کار کرد.سرانجام در سال 1965 بعد از هجده ماه سکوت ، با صد سال تنهایی ظاهر شد.

خلاصه کتاب صدسال تنهایی فصل اول

صد سال تنهایی به عنوان یک فلاش بک آغاز می شود، با سرهنگ اورلیانو بوئندیا که سال های پس از تأسیس ماکوندو را به یاد می آورد، زمانی که گروهی از کولی ها مرتباً شگفتی های فناوری را به دهکده ای رویایی و منزوی می آوردند.خوزه آرکادیو بوئندیا، بنیانگذار کنجکاو سیری ناپذیر شهر، شیفته این وسایل جادویی است. او با استفاده از لوازمی که ملکوآدس، رهبر کولی ها به او داده بود، در مطالعه علمی غوطه ور می شود.

در نهایت، با تحریک ملکیادس، خوزه آرکادیو بوئندیا شروع به کشف کیمیاگری،کنکاش مساعل شبه علم و ساخت طلا از فلزات دیگر می کند.او به طور فزاینده ای از تماس با انس های دیگر خودداری می کند و ضد اجتماعی می شود و فقط به دنبال دانش خود است. اما خوزه آرکادیو بوئندیا همیشه یک دانشمند منفرد نیست. برعکس، او رهبری است که بر ساختمان دهکده ماکوندو نظارت می‌کرد، مکانی ایده‌آل برای کار سخت ، جایی مملو از جوانان که هنوز مرگ از آن بازدید نکرده است(شهر به قدری جدید است که کسی از ساکنان آن هنوز نمرده است).

در تلاش برای دانش و پیشرفت، وسواس خوزه آرکادیو بوئندیا به تمایل برای برقراری ارتباط با تمدن تغییر می کند. او یک سفر به شمال را رهبری می کند،با این حال، زمانی که او قصد دارد ماکوندو را به مکان دیگر و در دسترس‌تر منتقل کند، توسط همسرش که از رفتن امتناع می‌کند، متوقف می‌شود.

او با ناکام ماندن، در نهایت توجه خود را به فرزندانش معطوف کرد: خوزه آرکادیو، که قدرت بزرگ پدرش را به ارث برده است، و آئورلیانو (که بعداً به عنوان سرهنگ اورلیانو بوئندیا شناخته شد)، که حتی در کودکی، معمایی و گوشه گیر به نظر می رسید. وقتی کولی ها برمی گردند، خبر می دهند که ملکیادس مرده است.با وجود ناراحتی او از این خبر،خوزه آرکادیو بوئندیا علاقه خود را به فن آوری جدید و شگفتی ها از دست نمی دهد: وقتی کولی ها یخ را به او نشان می دهند، پدرسالار ماکوندو آن را بزرگترین اختراع در جهان اعلام می کند.

خلاصه: فصل 2 کتاب صد سال تنهایی

در بیان داستان تأسیس ماکوندو، کتاب اکنون در زمان به عقب حرکت می کند. پسرعموهای خوزه آرکادیو بوئندیا و ارسولا ایگواران در دهکده ای کوچک به دنیا می آیند.

اورسولا از به پایان رساندن ازدواج خود می ترسد، زیرا گفته می شود فرزندان محارم دارای نقص های ژنتیکی وحشتناکی هستند.برای مثال دو نفر از بستگانشان بچه ای با دم خوک به دنیا آوردند. اما با گذشت زمان پس از ازدواج آنها و اورسولا به دلیل ترس از بدشکلی ژنتیکی فرزندشان ، از داشتن رابطه جنسی خودداری می کند، مردم دهکده شروع به تمسخر خوزه آرکادیو بوئندیا می کنند.

پرودنسیو آگیلار، به این نکته اشاره می‌کند که بوئندیا در آوردن فرزند ناتوان است، بوئندیا او را می‌کشد. خوزه آرکادیو بوئندیا که توسط احساس گناه و شبح آگیلار تسخیر شده است، تصمیم می گیرد خانه خود را ترک کند.پس از چندین ماه سرگردانی، روستای ماکوندو را تأسیس می کنند.

خوزه آرکادیو بوئندیا با دیدن یخ کولی‌ها، رویای ماکوندو را به‌عنوان شهری که با دیوارهای آینه‌ای ساخته شده بود، به یاد می‌آورد که معنی آن را یخ تعبیر می‌کند.

او دوباره در مطالعه علمی خود غوطه ور می شود و این بار پسرش اورلیانو را همراهی می کند.

تجزیه و تحلیل: فصل 1-2
صد سال تنهایی رویکرد مستقیمی برای بیان نسخه خود از تاریخ اتخاذ نمی کند. پیشرفت زمان از تأسیس شهر تا نابودی آن، از خاستگاه قبیله بوئندیا تا نابودی آنها، ساختاری ناهموار برای رمان فراهم می کند.اما گارسیا مارکز لزوماً رویدادها را به ترتیبی که اتفاق می‌افتند بیان نمی‌کند.در عوض، گارسیا مارکز در زمان به جلو و عقب می چرخد، احساس اسطوره ای و غیر رسمی یک تاریخ شفاهی پر پیچ و خم را خلق می کند.برای مثال اگرچه اولین قسمت طولانی رمان از کولی‌هایی می‌گوید که با نوآوری‌های تکنولوژیک به ماکوندو می‌آیند که برای شهروندان روستای منزوی معجزه‌آمیز به نظر می‌رسد،اما اولین جمله رمان به اپیزودی در آینده‌ای دور، یعنی اعدام برنامه‌ریزی شده سرهنگ اشاره دارد.

اورلیانو بوئندیا داستان کولی ها،منتهی به لحظه ای که خوزه آرکادیو بوئندیا برای اولین بار یخ را می بیند، به عنوان خاطره سرهنگ اورلیانو بوئندیا نقش آفرینی می کند، و بنابراین، بلافاصله در رمان، یک تفکیک زمانی وجود دارد.

این احساس زمان سردرگم با این واقعیت ترکیب می‌شود که در ابتدا، ما از فضای تاریخی صد سال تنهایی مطمئن نیستیم . در زمان تأسیس ماکوندو، «دنیا آنقدر جدید بود که بسیاری از چیزها نامی نداشتند»، اما همچنین می دانیم که مادربزرگ اورسولا زمانی که سر فرانسیس دریک به ریوهاچا حمله کرد، زنده بود، رویدادی واقعی که در سال 1568 رخ داد..

در زندگی واقعی، این درک از زمان غیرممکن خواهد بود. بدیهی است که سر فرانسیس دریک مدتها پس از آن که جهان به اندازه کافی پیر شد زندگی کرد تا هر شیء نامی داشته باشد. منتقد رجینا جینز خاطرنشان می کند که این دو رویداد به معنای تصویر دقیق وقایع تاریخی نیستند.در عوض، گسست بین آنها به گارسیا مارکز اجازه می دهد تا ما را منحرف کند و ما را در باتلاق تاریخی تیره ای که در آن قرار داده است گم کند.

تحلیل فصل سه و چهار کتاب صد سال تنهایی

شاید بتوان گفت که تکامل ماکوندو تمثیلی است که یادآور قوس معمولی پیشرفت اجتماعی بشر است و این دهکده یک عالم کوچک برای تمام تمدن بشری است. در این بخش، تغییرات تکنولوژیکی و اجتماعی که همراه با مدرنیزاسیون است، باعث می‌شود که جامعه جهانی‌تر شود و هم دارای ثروت بیشتر و هم مشکلات اجتماعی بیشتری نسبت به ماکوندو در حالت قبلی خود باشد.

تغییراتی که در شهر رخ می دهد فراتر از یک تمثیل ساده از تغییر سیاسی در تاریخ جهان است. تضاد بین سبک حکومت خوزه آرکادیو بوئندیا و مقرراتی که توسط قاضی وضع شده است منعکس کننده یک برنامه سیاسی است که بسیار خاص گارسیا مارکز و آمریکای لاتین است.

گارسیا مارکز به عنوان دوست فیدل کاسترو، یک کمونیست و هوادار انقلابی شناخته شده است. ماکوندوی خوزه آرکادیو بوئندیا تصویری آرمان‌شهری از این است که یک جامعه کمونیستی ایده‌آل چگونه می‌تواند باشد.

او نقشه شهر را طوری ترسیم کرده است که هر خانه ای به آب و سایه دسترسی یکسان داشته باشد و به قاضی می گوید که «در این شهر با تکه کاغذ دستور نمی دهیم». بعداً خواهیم دید که این مدینه فاضله اولیه نمی تواند دوام بیاورد و ماکوندو درگیر انقلابی علیه یک دولت شدیداً نظارتی خواهد شد.اگر به نظر می رسد گارسیا مارکز از دیدگاه کمونیستی ایده آلیستی در مورد چه جامعه ای حمایت می کندباید چنین باشد، واکنش شدید او در برابر دیکتاتوری و ظلم حاکی از عدم تایید او با تمایلات ظالمانه ای است که با واقعیت کمونیسم مرتبط شده است.

تحلیل فصل پنج و شش کتاب صد سال تنهایی

صد سال تنهایی به دلیل وسعتش قابل توجه است: هم به وقایعی در مقیاس بزرگ ،مانند قیام شورشی که در این بخش آغاز می شود و هم به جنبه های جزئی زندگی قهرمانانش می پردازد.

صد سال تنهایی رمانی است که مانند پیشگویی های ملکیادس کولی، همه چیز را در خود دارد ، بزرگ و ناچیز، پوچ و متعالی.

از این نظر،صد سال تنهایی تقلیدی است: یعنی زندگی واقعی را تقلید می کند.صد سال تنهایی دامنه حماسی خود را از تلاش برای تقلید از واقعیت به دست می‌آورد، تا شامل همه چیزهایی شود که زندگی شامل می‌شود.

در تلاش صد سال تنهایی نیز برای تقلید، یکی از دلایل جدول زمانی مغشوش و تمایل آن به پرش از داستانی به داستان دیگر بدون انتقال آشکار نهفته است.

گارسیا مارکز معتقد است که زندگی مدرن آنتروپیک آشوب است و به سمت انحلال نهایی گرایش دارد.بنابراین، او از تحمیل ساختاری سفت و سخت بر رمان خود امتناع می ورزد، و در عوض اجازه می دهد که رمان به شکلی انحرافی و گاه گسسته به سمت آخرالزمان نهایی در پایان خود حرکت کند.

با وجود عزم گارسیا مارکز برای به تصویر کشیدن تنوع و گستره زندگی واقعی، خواننده متوجه خواهد شد که زبان او گاهی اوقات به سمت استعاره و تعبیر گرایش دارد تا به معنای واقعی کلمه.

گارسیا مارکز با استفاده از زبان شاعرانه برای چیزهای پیش پا افتاده و زبان دنیوی برای رویدادهای جادویی، جهان معمولی را وارد قلمروی خارق العاده می کند.

تحلیل فصل هفت تا نه کتاب صد سال تنهایی

این بخش که جنگ‌های سرهنگ اورلیانو بوئندیا و تغییرات همزمان در ماکوندو را توصیف می‌کند، یکی از نگران‌کننده‌ترین بخش‌های رمان است.خوزه آئورلیانو بوئندیا می میرد و حتی آسمان ها برای درگذشت او سوگواری می کنند

خوزه آرکادیو، آرکادیو و آئورلیانو خوزه همگی پیش از موعد و به طرز غم انگیزی می میرند. اما شاید ناراحت‌کننده‌ترین بدبختی‌هایی که این صفحات را پر کرده است، غیرانسانی کردن سرهنگ اورلیانو بوئندیا باشد. زمانی که سرهنگ یک مرد حساس بود، در اثر جنگ سخت می شود و ظرفیت احساسات و حتی حافظه خود را از دست می دهد.

تحلیل فصل 10 و 11 کتاب صدسال تنهایی

صفات شخصیتی در صد سال تنهایی کاملا ارثی است . شخصیت‌ها عمدتاً با نحوه رفتار والدین یا نام‌هایشان تعریف می‌شوند. اما به نظر می رسد که نوزادان این فصل ها در بدو تولد عوض شده اند: خوزه آرکادیو سگوندو اندازه و تکانشی بودن همنام خود را ندارد و آئورلیانو سگوندو مانند مرد بزرگی به همین نام، سرهنگ اورلیانو بوئندیا، لاغر و منزوی نیست.

خانواده در یک سری از تکرارها گرفتار شده است، با نام ها و ویژگی های شخصیتی از نسلی به نسل دیگر. با این حال، این الگو یک الگوی چرخه ای نیست، بلکه الگویی است که دارای خطوط مختلف پیشرفت است که به طور همزمان رخ می دهد. در واقع، خانواده هرگز دقیقاً به همان نقطه‌ای که از آن شروع شده باز نمی‌گردد، بلکه در عوض لحظات و موقعیت‌هایی را طی می‌کند که هم مشابه و هم متفاوت از آنچه قبلا بوده است.

تحلیل فصل 12 و 13 کتاب صدسال تنهایی

در گزاره گارسیا مارکز مبنی بر اینکه تکنولوژی مدرن و سرعت تغییرات مدرن، احساس واقعیت را در روستاییان کمرنگ می کند، مقداری کنایه وجود دارد.

پدیده های ماوراء طبیعی در ماکوندو انتظار می رود، اما پدیده های تکنولوژیک غیر واقعی به نظر می رسند. این معکوس به ویژه با ورود قطار، که سردرگمی مدرنیته را به ماکوندو می‌آورد، آشکار می‌شود: «گویی خدا تصمیم گرفته بود تا هر ظرفیتی را برای غافلگیری آزمایش کند و ساکنان ماکوندو را در یک تغییر دائمی بین خود نگه می‌داشت. هیجان و ناامیدی، تردید و مکاشفه، تا حدی که هیچ کس به طور قطع نمی دانست که حدود واقعیت کجاست.» مانندصد سال تنهایی پیشرفت می‌کند، فناوری جای رویدادهای ماوراء طبیعی را می‌گیرد: گفته می‌شود مهندسان شرکت موز «از وسایلی برخوردار هستند که در زمان‌های گذشته برای مشیت الهی در نظر گرفته شده بود».

همچنین یک پیام واقعی سیاسی و تاریخی در پس این وارونه شدن انتظارات نهفته است. گارسیا مارکز تلاش می‌کند تا حد سردرگمی را که فناوری صنعتی غرب در زندگی آمریکایی‌های لاتین ایجاد کرد، که ذهنشان با افسانه و ماوراء طبیعی راحت بود، اما سازگاری با فرهنگ مدرن برایشان بسیار دشوار بود، منتقل کند. مردم شهر سینما را رد می‌کنند، زیرا فناوری در اینجا چیزی غیرواقعی و توهم است، در حالی که ظاهر ارواح خوزه آرکادیو بوئندیا، یا ملکیادس، پدیده‌های واقعی تلقی می‌شوند. به عنوان خوانندگان کتاب صد سال تنهایی، از ما انتظار می رود که جادو و فناوری را واقعی بدانیم ، و بپذیریم که تفاوت بین آنها، حداقل در رمان، یک پرسش دیدگاه است تا واقعیت عینی.

 

معرفی کتاب انسان در جست و جوی معنا به همراه خلاصه و تحلیل کامل کتاب

Published by:

کتاب انسان در جست و جوی معنا
کتاب انسان در جست و جوی معنا

کتاب انسان در جست و جوی معنا

کتاب انسان در جست و جوی معنا یکی از آن کتاب های فراموش نشدنی است که می تواند تغییری در نگاه شما به زندگی و افراد اطرافتان ایجاد کند.

کتاب دارای دو بخش کاملاً متمایز است.از یک سو، نیمه اول کتاب انسان در جستجوی معنا، زندگی در اردوگاه کار اجباری نازی ها را با توجه به کشف معنا توسط نویسنده به عنوان یک عامل کلیدی بقا توصیف می کند. از سوی دیگر، در بخش دوم کتاب، فرانکل(نویسنده ی کتاب) ، روش منطق درمانی خود را برای «درمان روح با هدایت آن به سوی یافتن معنای زندگی» توضیح می‌دهد.

استدلال فرانکل ( نویسنده کتاب انسان در جست و جوی معنا ) این بود که حتی در وحشتناک ترین شرایط، یک فرد هنوز این آزادی را دارد که انتخاب کند چگونه شرایط خود را مدیریت کند و از آنها معنا بسازد.

فرانکل استدلال می‌کند که ما نمی‌توانیم از رنج اجتناب کنیم، اما می‌توانیم نحوه کنار آمدن با آن را انتخاب کنیم، در آن معنا پیدا کنیم و با هدفی جدید به جلو برویم. فرانکل با انتخاب توانایی خود برای کنترل واکنش هایش و نحوه رفتارش با دیگران، معنای نهایی آزادی را کشف کرد.

انسان هایی که در رنج هستند، با احساس عمیق شکست، احساس ناامیدی می کنند. انسان در جست و جوی معنا (فرانکل، 1984 ) در چنین مواقعی کتاب مفیدی است: اگر کتاب به طور فعال خوانده شود، به احتمال زیاد راه حلی برای احساسات یک انسان افسرده باشد.

این کتاب که توسط متخصص مغز و اعصاب اتریشی و یک بازمانده از هولوکاست، ویکتور فرانکل نوشته شده است، ساده و در عین حال پررنگ و تامل برانگیز است. فرانکل بنیانگذار منطق درمانی، نوعی از روانشناسی وجودی است. کتاب‌ها و سخنرانی‌های او که چندین جایزه دریافت کرده‌اند، الهام‌بخش‌ترین کتاب‌ها در یافتن معنای زندگی و رنج هستند.

این کتاب فوق‌العاده برجسته است زیرا فرانکل، با روایت نمونه‌های زندگی خود در اردوگاه کار اجباری آشویتس، این ایده قابل توجه را ارائه می‌دهد که چگونه می‌توانیم هدف یا معنایی را در هر موقعیتی، از جمله بدترین شرایط، انتخاب کنیم. او تجربیات شخصی و مشاهدات خود را از تغییرات جزئی انسان به صورت توصیفی نشان می دهد که امید را به خواننده القا می کند.

فرانکل با داده های غنی اولیه و ثانویه، ایده های خود را در سه بخش مطرح می کند. روش شناسی کیفی مورد استفاده، افکار او را به آرامی از طریق این سه بخش در هم آمیخته است، و سخنان نیچه را روشن می کند: “کسی که چرایی برای زندگی دارد، تقریباً می تواند هر روشی را تحمل کند .” این کتاب ترکیبی از تجربیات و داستان های شخصی فرانکل، ارجاع به سایر پیشگامان وجودی، نقل قول هایی از مکاتب انسان گرا و روانکاوانه و نمونه های تصویری عالی است. اصطلاحات آسیب شناسی زیادی در کتاب به کار رفته است که نویسنده به خوبی توضیح داده است.

بخش اول وحشیگری را که هر زندانی در اردوگاه‌های کار اجباری با آن روبه‌رو می‌شد، توصیف می‌کند و فرانکل یکی از آنها به مدت سه سال بود. فرانکل توضیح می‌دهد که چگونه یک زندانی از سه مرحله اصلی در اردوگاه عبور می‌کند و همچنین چگونه هر مرحله زندانیان را از زندگی قبلی‌شان دگرگون می‌کند و چگونه آسیب‌شناسی‌های مختلفی در آنها ایجاد می‌شود.

زندانی ابتدا در حالت شوک قرار داشت که به دنبال آن مرحله ایجاد بی‌علاقگی به وجود آمد و در نهایت با آزادی زندانیان در ابتدا احساس مسخ شخصیت می‌کردند و بعداً علائم شدیدی را به‌صورت متفاوت بروز می‌دادند.

فرانکل در اینجا به آرامی اولین افکار خود را در مورد این تجربیات معرفی می کند. اگرچه او زبان وحشیگری را کمرنگ کرده است، اما این پیام با صدای بلند به گوش می رسد که مطمئناً این بدترین رنجی است که می توان تصور کرد.

در پایان بخش اول، فرد با خواندن کتاب ، به معنای واقعی زندگی، عشق (که در دهه‌های اخیر نسبتاً بی اهمیت شده است) و همچنین به اینکه چقدر نسبت به نعمت های کوچک زندگی ناسپاس شده‌ایم، پی می‌برد.

فرد خواننده همچنین با «معنا درمانی» آشنا می‌شود که نویسنده سعی دارد در بخش دوم توضیح دهد. ماهیت، معنا و اهداف به خوبی شرح داده شده است. حتی بهترین تفاوت‌های بین روانکاوی و معنادرمانی به وضوح مشخص شده است. فرانکل آزادانه هر مفهومی از منطق درمانی را معرفی می کند (مانند خلاء وجودی، مسئولیت بقا، سرخوردگی وجودی).

او همچنین فرآیند و تکنیک های درمانی را با مثال های تصویری عالی و مطالعات موردی توصیف می کند.با این حال، او توضیح نمی دهد که چگونه می توان این تکنیک ها را با فرآیند روان درمانی مرسوم ادغام کرد.

با این وجود، درخواست قوی او برای انسان‌سازی مجدد روان‌درمانی، ما را به سمتی جدید از فکر و عمل الهام می برد.

جنبه سوم کتاب جذابیتی برای خوانندگانی است که می‌خواهند اصول معنادرمانی را بر روی خود اعمال کنند (برای شروع): بخش خوش‌بینی تراژیک آن را توضیح می‌دهد. سه گانه درد، گناه و مرگ به خوبی توجیه می شود، اگرچه مطالعه فشرده بیشتر برای یک درمانگر تمرین کننده ضروری است.

این بخش همچنین برای یک درمانگر مفید است تا بفهمد چگونه اضطراب ، افسردگی، رفتارهای وسواسی، پرخاشگری، روان رنجوری ناشی از بیکاری و.. را می توان به طور موثر از طریق منطق درمانی برطرف کرد. فرانکل تلاش می کند تا توضیح دهد که بی معنی بودن در زندگی ممکن است بیمارگونه نباشد، اما مطمئناً می تواند بیماری زا باشد. با این حال، این بخش برای درک اطلاعات داده شده جامع است، و از این رو، خواندن بیشتر “سه گانه تراژیک” را برای یک تمرین کننده پیشنهاد می کند.

این کتاب پس از توجیه ایده یافتن معنا در زندگی، خود را گسترش می دهد تا به طور منسجم توضیح دهد که کجا و چگونه می توان هدف خود را در زندگی پیدا کرد.

خواندن این بخش از کتاب قطعاً راه حلی را برای هر خواننده روشن می کند.فرانکل به طور مثبت گروه سنی خاصی را که می‌تواند از این کتاب بهره‌مند شود نادیده می‌گیرد، زیرا توضیح می‌دهد که پیری و مرگ را نباید به‌عنوان «پایان فرصت‌ها و احتمالات»، بلکه به‌عنوان مجموعه‌ای از همه «پتانسیل‌های بالفعل شده ومعانی تحقق‌یافته»دانست.

  • هسته اصلی فلسفه فرانکل این است که عمیق ترین آرزوی یک انسان یافتن معنایی در زندگی خود است و اگر بتواند آن معنا را بیابد، می تواند از هر چیزی جان سالم به در ببرد.

فرانکل در تجربیاتش در اردوگاه کار اجباری با این تصمیم که قرار است از رنجش به عنوان فرصتی برای تبدیل شدن خود به فرد بهتری استفاده کند، معنا پیدا کرد. او به جای بی تفاوتی و پذیرش اینکه محکوم به فناست، ترجیح داد رنج خود را در آغوش بگیرد. به عقیده فرانکل، در حالی که سرنوشت انسان در زندگی قطعاً تحت تأثیر شرایطی است که او در آن قرار می گیرد، اما او در نهایت آزاد است که مسیر زندگی خود را انتخاب کند. حتی در بدترین شرایط ممکن، انسان همیشه در انتخاب نگرش نسبت به زندگی آزاد است.

  • فرانکل مدعی است که سه راه برای یافتن معنا در زندگی وجود دارد: از طریق کار، از طریق عشق، و از طریق رنج.

فرانکل اراده خود را برای رسیدن به معنا یا میل خود برای داشتن یک زندگی معنادار ، با تمرکز بر معانی بالقوه ای که می توانست برای خود ایجاد کند، در طول سه سال حضور در اردوگاه ها زنده نگه داشت. فرانکل علاوه بر یافتن معنایی در رنجش، با فکر کردن به کاری که پس از ترک اردوگاه می‌خواست انجام دهد، به خود انگیزه داد.

او می‌خواست دست‌نوشته‌اش را درباره لوگوتراپی بازنویسی کند ، دست‌نوشته‌ای که نازی‌ها هنگام ورود به آشویتس از او گرفتند.فرانکل همچنین در عشق امید پیدا کرد و تصویر همسرش به او کمک کرد تا در بسیاری از سخت ترین دوران زندگی اش بتواند مقاومت کند.

فرانکل توانست از کار، عشق و رنج خود برای زنده نگه داشتن خود استفاده کند زیرا احساس می کرد که در قبال آنها و در مقابل آنها مسئول است. او استدلال می‌کند که انسان‌ها نمی‌توانند معنای کلی یا فوق‌معنای زندگی را درک کنند ، در عوض، ما باید به دنبال راه‌هایی باشیم که هر لحظه را ارزشمند کنیم.هر شخصی وظیفه منحصر به فردی دارد که فقط خودش می تواند آن را انجام دهد و مسئولیت انجام این کار بر عهده اوست.

بخش دوم کتاب، “معنا درمانی به طور خلاصه” به توضیح بیشتر ایده های فرانکل در مورد معنا درمانی اختصاص دارد. او توضیح می‌دهد که میل انسان به معنا می‌تواند از نظر وجودی ناامید شود ، که به نوبه خود می‌تواند باعث تحریک روان‌های عصبی نووژنیک شود . به عبارت دیگر، اگر مردی نتواند معنا یا هدف زندگی خود را بیابد، ممکن است دچار مشکلات روانی شود.

فرانکل استدلال می کند که هرکسی باید تلاش کند تا در وضعیت نودینامیک قرار گیرد ، که در آن تنشی بین آنچه قبلاً انجام داده و آنچه که امیدوار است انجام دهد وجود دارد.

از نظر فرانکل، این تنش بین گذشته و حال برای سلامت روان حیاتی است. برای کسانی که نیاز به درمان دارند، فرانکل به آنها کمک می کند تا با استفاده از قصد متناقض بر اضطراب ها و ترس های خود غلبه کنند،وضعیتی که در آن فرد سعی می کند چیزی را که از آن می ترسد به وجود آورد.در نهایت، لوگوتراپی به دنبال کمک به بیماران خود برای دستیابی به اهداف است ، خواه خلاص شدن از یک فوبیا یا زنده ماندن از یک موقعیت وحشتناک و یافتن راه هایی برای به انجام رساندن معنادار آنها.

  • فرانکل کتاب خود را با این جمله به پایان می رساند که «انسان موجودی است که اتاق های گاز را در آشویتس اختراع کرد.با این حال، او نیز همان موجودی است که با دعای پروردگار یا شمع اسرائیل بر لبانش ، قائم وارد آن اتاق های گاز شد.

فرانکل معتقد است در حالی که انسان قطعاً قادر به انجام شر است، هیچ انسانی نباید شرور باشد. هر انسانی این ظرفیت را دارد که در هر موقعیت ممکن رفتار و نگرش خود را تغییر دهد. فرانکل در پس‌نوشته‌اش، این باور را به‌عنوان پایه‌ای برای خوش‌بینی غم‌انگیز خود ، یا اعتقاد به اهمیت «بله» گفتن علی‌رغم همه چیز، تأیید می‌کند.

فرانکل بقیه عمرش را صرف آموختن چیزهایی کرد که در بدترین زمان‌ها آموخته بود: اینکه مردم می‌توانند و باید در زندگی‌شان معنا پیدا کنند، حتی اگر تنها چیزی که می‌دانند رنجی عظیم باشد. این به عنوان منطق درمانی شناخته می شود و چیزی است که او را به یکی از چهره های کلیدی روانشناسی مدرن تبدیل می کند.

3 درس کلی که می توان از کتاب انسان در جست و جوی معنا گرفت:

  1. گاهی تنها راه زنده ماندن تسلیم شدن در برابر مرگ است.
  2. زندگی شما معنای خاص خود را دارد و این به شما بستگی دارد که آن را پیدا کنید.
  3. برای از بین بردن ترس های خود از نیت متناقض استفاده کنید.

درس 1: بی تفاوت بودن نسبت به مرگ به مردم امکان زنده ماندن می داد.

فرانکل گفت که تمام زندانیان اردوگاه کار اجباری پس از رسیدن به اردوگاه چندین مرحله را پشت سر گذاشتند. این همان چیزی است که او و برخی از همسالان بازمانده اش را با کسانی که از بین رفته اند متفاوت کرده است و کاملاً متناقض است.

برای زنده ماندن باید هر لحظه با مردن مشکلی نداشت.

این نوع بی‌تفاوتی نسبت به مرگ، به زندانیان این امکان را می‌دهد که از ذهن خود در برابر وحشت اطراف خود محافظت کنند و آنچه را که برای زنده ماندن لازم بود انجام دهند.

همه چیزهایی که ما امروز بدیهی می دانیم در اردوگاه های کار اجباری به شدت محدود بودند: غذا، لباس، خواب، استراحت. زندانیان با تسلیم شدن به زمان حال و صرف نکردن یک ثانیه به آینده، بی‌تفاوتی مورد نیاز خود را برای مثال، گرفتن یک جفت کفش حیاتی از بدن مرده یا پنهان شدن در انبوهی از کود برای جلوگیری از وارد شدن به اتاق گاز جلب کردند.

گاهی اوقات تنها راه زنده ماندن تسلیم شدن در برابر مردن است.

درس 2: زندگی شما معنای خاص خود را دارد و این به شما بستگی دارد که در هر لحظه آن را پیدا کنید.

اگر از هر شطرنج باز بزرگی بپرسید بهترین حرکت در شطرنج چیست، آنها فقط با چهره ای متحیر به شما خیره خواهند شد. چنین چیزی وجود ندارد.مطمئناً بهترین حرکت در هر موقعیت بازی وجود دارد، اما هیچ حرکت کلی نمی تواند همه حرکت های دیگر را شکست دهد.

معنای زندگی شما هم همین طور است.

هیچ معنای کلی زندگی و حتی یک معنای منحصر به فرد زندگی شما وجود ندارد . معنای زندگی شما نه تنها مختص شماست، بلکه به تصمیمات و موقعیت های شما نیز بستگی دارد.

این همان چیزی است که لوگوتراپی ادعا می کند و این تصور غلط رایج را برعکس می کند که قبل از اینکه بتوانید بهترین زندگی خود را داشته باشید، ابتدا باید معنای زندگی خود را پیدا کنید.

درعوض، نحوه عمل شما و میزان مسئولیت در قبال تصمیماتی که می گیرید، تعیین می کند که چقدر احساس معناداری در زندگی دارید.

درس 3: سعی کنید ترس های خود را مجبور کنید تا به واقعیت تبدیل شوند تا آنها را از بین ببرید.

کار دیگری که لوگوتراپی انجام می دهد این است که افراد را با تمرکز بر وضعیت ذهنی درونی خود به جای عوامل بیرونی قادر می سازد، بنابراین به آنها احساس کنترل بر زندگی خود می دهد.

به عنوان مثال، اگر می ترسید گاهی اوقات در حضور دوستانتان لکنت زبان داشته باشید، ممکن است به نظر برسد که محیط شما (یعنی حضور دوستانتان در آنجا) مقصر است.

اما با استفاده از چیزی که فرانکل آن را نیت متناقض می نامد ، می توانید این را تغییر دهید و کنترل کنید. در واقع، شما فقط شروع به لکنت می کنید، زیرا می ترسید شروع به لکنت کنید. نیت متناقض با وادار کردن شما به تلاش و وادار کردن ترس هایتان به واقعیت این موضوع را تغییر می دهد .

در این مثال، شما باید دقیقاً همان کاری را انجام دهید که از آن می ترسید و سعی کنید تا جایی که ممکن است در اطراف دوستان خود لکنت زبان داشته باشید.

متوجه خواهید شد که به محض اینکه بخواهید آن را به زور انجام دهید، نتیجه ای نخواهد داشت و در نهایت ترس خود را از لکنت زبان در مقابل دوستانتان به کلی از دست خواهید داد.

هنگامی که فرانکل وارد اردوگاه کار اجباری آشویتس شد، نگهبانان نازی اموالش را از او گرفتند. آنها دست نوشته ای را مصادره کردند که او در تمام دوران بزرگسالی اش روی آن کار می کرد. پس از یک دوره شوک و ناباوری، فرانکل قول داد که از دوران خود در آشویتس جان سالم به در ببرد تا نسخه خطی را بازنویسی و منتشر کند.

فرانکل در حالی که از تیفوس رنج می‌برد و در آستانه مرگ بود، یادداشت‌هایی برای دست‌نوشته‌اش بر روی کاغذهای ضایعاتی که در اطراف اردوگاه جمع‌آوری کرده بود، نوشت. فرانکل معتقد بود که این دست نوشته اثر ارزشمندی است که فقط او می تواند آن را تکمیل کند. او مجموعه‌ای از تجربیات، دانش و مهارت‌های منحصربه‌فرد برای نوشتن این قطعه داشت. بنابراین، فرانکل خود را متقاعد کرده بود که مرگ او منجر به از دست دادن سهم او در جهان خواهد شد. این وظیفه زندگی فرانکل شد.

از تخیل خود برای غلبه بر رنج استفاده کنید

فرانکل عذاب راه رفتن در سرما در حالی که توسط یک نگهبان نازی مورد ضرب و شتم قرار می گیرد را برای خواننده شرح می دهد. او مردی را به یاد می آورد که با او زمزمه می کرد: «اگر همسران ما اکنون می توانستند ما را ببینند! من امیدوارم که آنها در اردوهای خود وضعیت بهتری داشته باشند و ندانند چه بر سر ما می آید. این امر به جای نگرانی در مورد نظر مرد، فرانکل را وادار کرد تا به تخیل خود عقب نشینی کند. او همسرش و لبخندش را به تصویر کشید.

افکار مثبت می توانند به عنوان یک عامل منحرف کننده از یک واقعیت وحشتناک عمل کنند. حتی پس از آن، در آن راهپیمایی هولناک در زمستان، فرانکل به راه افتاد زیرا توانست در درون خود عقب نشینی کند. بدنش کتک خورد، اما روحش تسخیر ناپذیر باقی ماند. روحیه قوی تنها دلیلی بود که فرانکل و تعداد کمی دیگر توانستند زنده بمانند.

هر کس در زندگی حرفه یا مأموریت خاص خود را دارد. همه باید یک وظیفه مشخص را انجام دهند که مستلزم تحقق است. در آنجا نه می توان او را جایگزین کرد و نه می توان زندگی او را تکرار کرد. بنابراین، وظیفه هر کسی منحصر به فرد است، همانطور که فرصت خاص او برای اجرای آن است.

– ویکتور ای. فرانکل

 

با پذیرفتن چالش رنج کشیدن شجاعانه، زندگی تا آخرین لحظه معنا پیدا می کند و این معنا را به معنای واقعی کلمه تا انتها حفظ می کند.

– ویکتور ای. فرانکل

معرفی کتاب مزرعه ی حیوانات به همراه خلاصه و تحلیل کامل کتاب

Published by:

معرفی و تحلیل کتاب مزرعه ی حیوانات

مزرعه حیوانات رمانی نوشته جورج اورول است که اولین بار در سال 1945 منتشر شد.جورج اورول به عنوان یک نویسنده سیاسی، مقاله نویس، متفکر و به ویژه رمان نویس مشهور است.

مزرعه حیوانات تنها اثر اورول است که در آن نویسنده به‌عنوان یک راوی یا شخصیت اصلی به‌طور آشکار ظاهر نمی‌شود.داستان از دید حیوانات معمولی مزرعه حیوانات روایت می‌شود، هر چند از آنها در سوم شخص جمع به عنوان «آنها» یاد می‌شود.

در بیشتر موارد، لحن رمان عینی است و حقایق بیرونی را بیان می کند و به ندرت در تأملات فلسفی فرو می رود. با این حال، آمیختگی این لحن با خط سیر ظالمانه داستان، داستان را در طنزی فزاینده فرو می برد.

هیچ شخصیت مرکزی روشنی در رمان وجود ندارد، اما ناپلئون، خوک دیکتاتور، شخصیتی است که بیشتر اکشن ها را هدایت می کند و به هم گره می زند.

 

اگر بخواهیم شخصیت جورج اورول،نویسنده ی کتاب مزرعه ی حیوانات را زیر ذره بین ببریم و بررسی کنیم که چگونه ایده ی نوشتن کتاب مزرعه ی حیوانات در او شکل گرفته است ، نمی توان علاقه ی او به کشاورزی که از کودکی در او شکل گرفته بوده است را نادیده بگیریم.

به خصوص کشاورزی در مزارع انگلستان.این کار به نوعی برای او آرامش بخش و مفرح بوده.

جورج اورول همچنین به حیوانات علاقه ی بسیاری داشته است.

او در طول جنگ جهانی دوم در لندن زندگی می کرد و در آن زمان جوجه ها را در حیاط خلوت نگهداری می کرد . ماندگارترین اقامتگاه او کلبه ای در والینگتون در نزدیکی لندن بود که در آن از جوجه ها، بزها و غازها نگهداری می کرد.

اورول در حال غذا دادن به بزهایش در والینگتون:

جورج اورول نویسنده کتاب مزرعه حیوانات

جورج اورول نویسنده کتاب مزرعه حیوانات

اطلاعات گفته شده از دفتر خاطرات خانگی اورول که در سال 1939-1940 نوشته شده گرفته شده است.

اورول یک دفتر خاطرات خانگی داشت که در آن اطلاعاتی درباره آب و هوا و حیوانات مزرعه خود ثبت می کرد، از جمله بزش به نام موریل، که الهام بخش شخصیت همنام در مزرعه حیوانات بود.
اورول به‌شدت از بیماری سل رنج می‌برد و آن سال ها سال‌هایی بود که وقت خود را با فروش مزرعه حیوانات (اولین کتاب پرفروش او) در مزرعه خود، بارن‌هیل، در جزیره هبرید ژورا گذراند.

مزرعه حیوانات متعلق به یک سنت کاملا متفاوت است. این داستان به مجموعه ای از افسانه های اخلاقی حیوانی تعلق دارد که به قدمت ازوپ برمی گردد و در کتاب جنگل کیپلینگ به قوی ترین شکل قرن بیستم رسیده است . می توان آن را افسانه حیوانی بر اساس ایده های سیاسی-اجتماعی نامید که به اندازه یک خواننده کودک، بزرگسال را هدف قرار می دهد.

در سن هشت سالگی، جورج اورول به عنوان هدیه تولدش ، سفرهای گالیور را دریافت کرد. او کتاب را در اتاق خوابش خواند و به قدری به آن علاقه مند شده بود که تا آخر عمر آن را نگه داشت و هر ازگاهی آن را مرور می کرد و بعد ها یکی از تاثیراتی بود که منجر به خلق کتاب مزرعه ی حیوانات شد.

داستان کتاب مزرعه ی حیوانات در مورد این است که چگونه گروهی از حیوانات در یک مزرعه، کشاورز آن مزرعه را سرنگون می‌کنند و جامعه خود را ایجاد می‌کنند. جامعه ای برابر که در آن همه حیوانات کار می کنند و از ثمرات کار خود بهره می برند.

اما با گذشت زمان مشخص می شود که جامعه ای که حیوانات ساخته اند اصلاً برابر نیست. معروف است که این رمان تمثیلی از روسیه کمونیستی در زمان جوزف استالین است که در زمان نوشتن کتاب اورول رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود. قبل از اینکه با برخی کلمات تحلیلی به زمینه و معنای کتاب مزرعه حیوانات به صورت عمیق تری بپردازیم ، شاید ارزش آن را داشته باشد که با خلاصه ای کوتاه از طرح رمان، بهتر متوجه معنی و پیام این کتاب شویم.

مزرعه حیوانات: خلاصه داستان

رمان با خوک پیری به نام میجر شروع می شود.پیر میجر نام گرازی در مزرعه حیوانات است که حیوانات مزرعه را برای یک جلسه در انبار جمع می کند. او از خوابی که دیده است به آنها می گوید که در آن همه حیوانات با هم زندگی می کنند و هیچ انسانی برای سرکوب یا کنترل آنها وجود ندارد. او به حیوانات می‌گوید که باید برای رسیدن به چنین بهشتی تلاش کنند و آهنگی به نام «جانوران انگلستان» را به آن‌ها یاد می‌دهد که در آن رؤیای او به صورت غزلی توصیف شده است.حیوانات با اشتیاق فراوان از رویای میجر استقبال می کنند.

میجر از آقای جونز، کشاورز صاحب مزرعه مانور انتقاد می کند، زیرا او حیوانات را کنترل می کند، محصولات آنها (تخم مرغ ها، شیر گاوها) را می گیرد، اما در ازای آن اندکی به آنها می دهد. میجر به سایر حیوانات می گوید که انسان دشمن آنهاست. آنها یک شعار مهیج و انقلابی برای خود می سازند ( “جانوران انگلستان” ). پیر میجر چند روز بعد می میرد، اما سایر حیوانات از پیام او الهام گرفته اند.

به ویژه دو خوک، اسنوبال و ناپلئون، حیوانات دیگر را تحریک می کنند تا علیه آقای جونز اقدام کنند و مزرعه را برای خود تصرف کنند. آنها هفت فرمان را ترسیم می کنند که همه حیوانات باید از آنها پیروی کنند: از جمله این دستورات، حیوانی را از کشتن حیوان دیگر منع می کند، و شامل عبارت “چهار پا خوب، دو پا بد” است، زیرا حیوانات روی چهار پا راه می روند ، در حالی که اربابان انسان دو پا هستند و حیوانات آن ها را شیطان می دانند.

حیوانات شورشی را علیه آقای جونز رهبری می کنند و در نهایت او را از مزرعه بیرون می کنند. آن‌ها نام مزرعه مانور را به «مزرعه حیوانات» تغییر دادند، و خودشان کارها را بر اساس خطوطی که در هفت فرمان‌شان بیان شده، که در آن هر حیوانی برابر است، به راه انداختند. اما خیلی زود، مشخص می شود که خوک ها – به ویژه ناپلئون و اسنوبال – خود را خاص و برتر از دیگر حیوانات می دانند.

با این وجود، زمانی که آقای جونز و برخی از کشاورزان دیگر برای بازپس گیری مزرعه یورش را رهبری می کنند، حیوانات با هم همکاری می کنند تا از مزرعه دفاع کنند و نیروهای آقای جونز را فراری دهند.

بعد از مدتی زندگی در مزرعه حیوانات برای حیوانات سخت‌تر می‌شود و …

بعد از مدتی خوک‌ها حیوانات دیگر را متقاعد می‌کنند که خودشان لیاقت خوردن سیب‌ها را دارند، زیرا سخت کار می‌کنند و حق دارند صبح‌ها یک ساعت بیشتر از دیگر حیوانات در رختخواب بمانند. به عبارت دیگر، آنها شروع به تبدیل شدن به همان چیزی می کنند که می خواستند سرنگون کنند: آنها شبیه انسان می شوند.

آنها همچنین این مانترا را که «همه حیوانات برابر هستند» خنثی می‌کنند، زیرا خوک‌ها به وضوح فکر می‌کنند که شبیه حیوانات دیگر نیستند و سزاوار رفتار ویژه هستند. هر زمان که حیوانات دیگر از آنها در مورد عدالت و برابری سؤال می کنند، خوک ها با یک سوال به سوال آن ها جواب می دهند: آیا آنها می خواهند ببینند که جونز دوباره اداره مزرعه را در دست می گیرد؟ از آنجایی که پاسخ واضح “نه” است، خوک ها همچنان به خودبرتر بینی خود ادامه می دهند.

و ما می‌توانیم بین بسیاری از شخصیت‌های اصلی در مزرعه حیوانات و شخصیت‌های کلیدی انقلاب روسیه و روسیه استالینی مرزی کاملاً واضح ترسیم کنیم . ناپلئون، رهبر حیوانات، جوزف استالین است. سرگرد پیر، که سخنرانی او حیوانات را به انقلاب برمی انگیزد، نماینده ولادیمیر لنین است که انقلاب روسیه در سال 1917 را رهبری کرد. اسنوبال که با ناپلئون درگیر می شود و از مزرعه اخراج می شود، نماینده لئون تروتسکی است که در انقلاب شرکت داشت اما بعداً به مکزیک تبعید شد.

اندکی پس از اینکه اورول اولین پیش نویس مزرعه حیوانات خود را در فوریه 1944 به پایان رساند، آپارتمان او در مورتیمر کرسنت در لندن در ژوئن بمباران شد و او می ترسید که حروف تایپی کتاب از بین رفته باشد. اورول بعداً آن را در آوار پیدا کرد.

سپس، اورول در یافتن ناشر با مشکل مواجه شد. تی اس الیوت یکی از ناشران مدر نظر اورول ، کتاب را رد کرد زیرا می‌ترسید که این پیام سیاسی اشتباهی برای آن زمان باشد

این رمان در نهایت سال بعد، در سال 1945 منتشر شد.

تحلیل کامل کتاب مزرعه ی حیوانات

تضاد مرکزی مزرعه حیوانات زمانی به وجود می‌آید که میل حیوانات به آزادی و برابری با تثبیت قدرت سیاسی در میان خوک‌ها تخریب می‌شود. هدف اصلی حیوانات در فصل اول، در آموزه های اولد میجر و به ویژه در “جانوران انگلستان”، آهنگی که به سرود مزرعه حیوانات تبدیل می شود، بیان شده است. در ابتدای رمان، قدرت سیاسی توسط کشاورز، آقای جونز، تجسم می‌یابد و در حالی که حیوانات گرسنگی می‌کشند، خود را سرگرم می‌کند.

حیوانات وقتی علیه آقای جونز شورش می کنند به راحتی پیروز می شوند و در نتیجه این اشتباه را مرتکب می شوند که فکر می کنند بر خود قدرت سیاسی غلبه کرده اند. در واقع آنها تنها بر یکی از اشکالی که قدرت سیاسی می تواند داشته باشد غلبه کرده اند. در پایان فصل 2، زمانی که ناپلئون شیر گاوها را می دزدد، قدرت سیاسی توسط خوک ها تجسم می یابد.

فصل 2-7 :رشد قدرت خوک ها و آگاهی فزاینده حیوانات دیگر را نشان می دهد که در نهایت به هدف خود نرسیده اند. خوک ها و به طور خاص ناپلئون ، به سه طریق تجسم قدرت سیاسی می شوند.

اولاً، آنها مدعی حق بیشتر در قبال منابع مزارع برای خود هستند.آنها با دزدیدن شیر و سیب شروع می کنند و در نهایت محصولات حیوانی را می فروشند تا تجملات انسانی مانند ویسکی را بخرند. دوم، خوک ها خشن تر می شوند، نیروی پلیس سگ را معرفی می کنند و دستور اعدام می دهند. سوم، خوک ها ادعا می کنند که قدرت تعیین حقیقت را دارند. در همین حال، حیوانات کم کم متوجه می شوند که زندگی آنها بهتر از قبل از شورش نیست.

اوج رمان در فصل 7 اتفاق می افتد، زمانی که ناپلئون تصمیم می گیرد تخم مرغ ها را بفروشد. مرغ ها بالاخره تشخیص می دهند که خوک ها آنتاگونیست های آنها هستند و بر علیه آن ها شورش می کنند. شورش آنها به طرز وحشیانه ای سرکوب می شود و مرغ ها اعدام می شوند.

اکنون، باکسر تنها شخصیتی است که هنوز امید دستیابی به آزادی دارد.با این حال، زمانی که زمان بازنشستگی باکسر فرا می رسد، او فروخته می شود و کشته می شود.در مزرعه حیوانات در صفحات پایانی کتاب ، حیوانات، خوک‌ها را تماشا می‌کنند که با کشاورزان انسان غذا می‌خورند، و متوجه می‌شوند که نمی‌توانند تفاوت بین انسان و خوک را تشخیص دهند. خوک ها با کشاورزان انسان یکی شده اند، زیرا هر دو گروه به یک اندازه توسط واقعیت قدرت سیاسی فاسد شده اند.

سه سوال اساسی که مزرعه حیوانات به دنبال پاسخ به آن است:

آیا می توان جامعه ای کاملاً برابر داشت؟ آیا همیشه نابرابری وجود خواهد داشت؟ آیا جامعه همیشه به طبقات اجتماعی مختلف تقسیم خواهد شد؟

چگونه حقوق در طول زمان از بین می رود؟ چرا اعضای جامعه اجازه می دهند این اتفاق بیفتد؟ اگر حقوق به تدریج توسط دولت پاک شود، آیا مردم متوجه می شوند و به آن اهمیت می دهند؟

آموزش و دانش چه نقشی در حفظ آزادی سیاسی دارد؟

پیام اصلی کتاب مزرعه ی حیوانات

پیام اصلی ارائه شده توسط اورول در مزرعه حیوانات، قشربندی اجتماعی غیرقابل تغییر در جامعه است. علیرغم این واقعیت که انقلاب صرفاً آغاز می شود و وعده برابری را برای همه می دهد، این آرمان ها به زودی توسط میل به قدرت فاسد می شوند.

اورول بیان می‌کند که در هر جامعه‌ای سلسله مراتبی ایجاد می‌شود که تحصیلکرده بر افراد فرودست حکمرانی کند. او با نشان دادن خطر طبقه کارگر ساده لوح که به راحتی قابل کنترل است از آزاد اندیشی و آموزش برای همه حمایت می کند. اگر توده ها بی سواد باشند، می توان آنها را کنترل کرد و دیکتاتوری مانند ناپلئون به قدرت رسید.

در مزرعه حیوانات، خوک ها قدرت می گیرند و سایر اعضای مزرعه را از حقوق خود محروم می کنند. اغلب حیوانات به اندازه خوک ها تحصیل کرده یا باهوش نیستند و قادر به توقف این روند نیستند.

توده ها با استفاده از تبلیغات کنترل می شوند و کسانی که حکومت ناپلئون را زیر سوال می برند بی درنگ کشته می شوند. به تدریج، با گذشت زمان، خوک ها قوانین را مطابق با نیازهای خود تغییر می دهند، تا زمانی که به همان اندازه انسان های کشاورزی که سرنگون شدند، ظالم می شوند.

به نظر می رسد که پیام اورول این است که به ایرادات انقلاب حیوانات اشاره کند (قیاسی برای انقلاب روسیه و کمونیسم).

ناپلئون و خوک ها از روش های ظالمانه و خشونت آمیز برای حفظ کنترل و همچنین تضعیف حقوق حیوانات دیگر استفاده می کنند.اعضای جامعه از انجام هر کاری ناتوان هستند و اکثر آنها نمی توانندحتی متوجه باشند که به دلیل تبلیغات دولت و شستشوی مغزی چه اتفاقی می افتد.

وب سایت مطعلق به مجموعه بهترین بک لینک